سکوت

جون 9, 2007

مجله جنسیت و جامعه برای علاقمندان به مباحث جنسی:

http://jenseyatvajameh.wordpress.com/

مجموعه کامل مجله معتقدان به آزادی جنسی بنام «سه کاف» بر روی اینترنت قرار گرفت. آدرس وبلاگ سکاف:

http://3kkk.wordpress.com/

کتاب آموزش جنسی برای کودکان و نوجوانان

عنوان و لینک مستقیم تک تک مطالب منتشره در تیزبین، به ترتیب از تاریخ شروع وبلاگ:

همه عنوان ها دسته بندی و لینک مستقیم در زیر آنها گذاشته شده است.

سهم من در احساس تنهایی دیگری

اظهار نظر حق پاپ است

ناموس و غیرت یا برده داری؟

طبیعت پیشداوری و تبعیض

https://tizbin.wordpress.com/tag/uncategorized/page/5/

آبستنی صد ساله ملت ایران

مشارکت ویروس ایدز و قدرتمندان سیاسی-مذهبی

توالت عمومی و آقا قابل نداره

چرا تروریست ها و مسلمانان متعصب با غرب درافتاده اند

چرا اسرائیل دشمن ایران نیست

دو تجربه موفق- لینک هنر و مجله ماها

چرا توجه به مختصات دیکتاتوری و دمکراسی برای ما مهم است

سنگسار زنان و مجازات همجنسگرایان

اولین مسابقه وبلاگ نویسی بمناسبت روز جهانی ایدز

لطفآ امضاء کنید

https://tizbin.wordpress.com/tag/uncategorized/page/4/

همجنسگرایی بعنوان پدیده ای مدرن و ضرورت دفاع از همجنسگرایان

سیاست یعنی تصمیم گی

ریرقص و جایگاه آن در جامعه ما

چگونگی اطلاع رسانی به کودکان و نوجوانان در باره ایدز

ایدز و اهمیت اعتراف به ناهنجاریها

مبتلایان به اچ.آی.وی و مسئله علنی شدن

انتخابات خبرگان و شوراها

دگرجنس خواهی تحمیلی

آسیب شناسی عشق در نگاه سنتی و مدرن

جامعه باز و جامعه بسته

https://tizbin.wordpress.com/tag/uncategorized/page/3/

من یک انسان هستم

اومانیسم و ضرورت معرفی آن

دمکراسی و مدرنیسم یکی نیستند اما لازم و ملزوم یکدیگرند

گرایش جنسی لزومآ به پذیرش هویت جنسی نمی انجامد

دمکراسی، هدف یا وسیله

کنوانسیون حقوق کودک و دولت ایران

برای رهایی حکومت از زندان خود ساخته و برای عزت وطن

هشتم مارس تیزبین یک زن خواهد بود

نه به خودکشی

نوروز و ذهنیت ما ایرانیان

https://tizbin.wordpress.com/tag/uncategorized/page/2/

ترس های متقابل

قطب نماهای قلابی و معده های فاسد ما

گو میشیما، پیشقراول همواروتیک ژاپن

آنچه که انسان را انسان می کند

رابطه ی اخلاق و خشونت

اتحاد ملی و انسجام اسلامی آقای خامنه ای

پیروزی و دستآورد تاریخی دو بعدی ( مصاحبه)

اصفهان، پایتخت فرهنگی جهان؟

تآملی در واژه «دگرباش»

تبلیغات و پروپاگاندا

https://tizbin.wordpress.com

تبلیغات و پروپاگاندا

جون 2, 2007

اشاره : یکی دیگر از مشکلات و محدودیت های زبان فارسی در یافتن معادلی دقیق برای کلمات پروپاگاندا و ادورتیسمنت (1) می باشد.  هر دو کلمه در زبان فارسی به تبلیغات و آگهی ترجمه شده اند. ادورتیسمنت  در رابطه با آگهی های ( تبلیغاتی) تجارتی بکار می رود و پروپاگاندا در رابطه با تبلیغات حکومتی یا غیر حکومتی برای تآثیر گذاری بر افکار عمومی. مطلب زیر به موضوع پروپاگاندا می پردازد و معادل » تبلیغات» برای آن بکار گرفته شده است.

  تبیلغات ( پروپاگاندا) یعنی تلاش برای وادار نمودن، تحریک، تشویق، ترغیب، متقاعد کردن، واداشتن و مجاب کردن دیگران به صحت گفته ها و اعمال تبلیغات چی، جهت رسیدن به اهداف دلخواه  و مورد نظر می باشد. بی جهت نیست که  تبلیغات  را هنر مجاب کردن دیگران نام نهاده اند.

 سابقه و تاریخ  پروپاگاندا ( تبلیغات) به قرن هفده میلادی باز می گردد؛ زمانی که  پاپ، گرگوری پانزدهم،  در قرن هفده میلادی، گروهی را برای تبلیغ  و ترویج مسیحیت  در بین اقشار وسیع جامعه و متقاعد کردن آنها به گرویدن به دین مسیح، سازماندهی کرد. اما شاید درست تر آن باشد که تاریخ پروپاگاندا را به درازای تاریخ بشر بدانیم چرا که در طول تاریخ همیشه  کسانی بوده اند که برای رسیدن به اهداف خود به ترویج و تبلیغ در بین بقیه روی آورده اند.  در اوائل قرن بیستم حزب نازی در آلمان، چه قبل و چه بعد از گرفتن قدرت سیاسی، پروپاگاندا را در ابعادی جدید و تقریبآ بی سابقه، برای رسیدن به اهداف خود بکار گرفت. رئیس تبلیغات دولت هیتلر، یوسف گوبلز و روش های تبلیغاتی او، معروفیت جهانی دارد. امروزه همه حکومت ها و احزاب، مؤسسات و گروه های سیاسی تبلیغات را بخدمت می گیرند. خطر تبلیغات اما در جوامع بسته و فضای نبود دمکراسی و آزادی بیان چشم گیرتر و تآثیر منفی آنها بیشتر است.بدین دلیل که سانسور و سرکوب، امکان عرضه نظر مخالف را با مشکل مواجه می سازد.

   در سال 1936  در آمریکا انستیتوی آنالیز تبلیغات با هدف آشنا سازی مردم با تکنیک های پروپاگاندا تشکیل شد اما دوام چندانی نیاورد هر چند که در  مدت کوتاه فعالیت خود هفت روش استاندارد شناسایی و تشخیص پروپاگاندا را معرفی کرد.  بنیان تبلیغ بر این استوار است که مخاطبان را آنچنان به فکر و ایده ای متقاعد سازد که آنها صادقانه ( و ظاهرآ بر اساس شناخت و تحلیل درست از موقعیت) با خلوص هر چه تمامتر به آن اعتقاد و باور بیابند و این ایده را  و فکر را متعلق بخود بدانند نه گرفته شده از تبلیغات.   تبلیغ حرکتی  آگاهانه، هدفمند و سیستماتیک است که با هدف شکل دادن به  برداشت ها، ادراک، معرفت، شناخت و بینش مخاطبان و دست کاری کردن باورهای آنان بکار گرفته می شود تا آنها را به در پیش گرفتن رفتارها و تفکرات مورد دلخواه و سودمند برای تبلیغات کننده (گان) بکشاند. تبلیغات در پی آن است تا افکار عمومی را به میل و سلیقه خود هدایت  و مردم را با فکر و سلیقه دلخواه خویش همراه سازد. بر این اساس هر تبلیغاتی آگاهانه دست کاری کردن اذهان و تفکرات اجتماعی است  برای همخوان و همراه کردن مردم با خود و ترغیب و مجاب کردن آنان به نوعی خاصی از موضع گیری.

 تبلیغات لزومآ تهی از حقیقت نیستند و در بسیاری از مواقع رگه ای از حقیقت را می توان در آنها مشاهده کرد اما کل حقیقت را پنهان می کنند، عرصه ی آن را محدود و در واقع حقیقت را از محتوا تهی می سازند. در این گونه موارد نیمه ای از حقیقت را بیان کرده و بدنبال آن نتیجه گیری دلخواه خود را برجسته می سازند تا افکار عمومی را بنا به سلیقه خود شکل دهند. بعنوان نمونه: آمریکا مخالفت جمهوری اسلامی است و دوست دارد که این حکومت سرنگون شود. همه ایرانیان مخالفت حکومت خواهان سرنگون شدن جمهوری اسلامی هستند. پس همه مخالفان حکومت عمال آمریکا و وابسته به آن می باشند. شکل، روش و هدف تبلیغات می تواند بسیار متفاوت باشد؛ مثلآ حکومتی برای تغییر عقیده بخشی از مردم نوع خاصی تبلیغات را بکار می گیرد تا مخالفان خود را متزلزل و در آنها تفرقه بیندازد،  و در جایی دیگر برای مستحکم کردن اعتقادات مورد پسند خویش در هوادران خود و برای جلوگیری از متزلزل شدن اعتقادات و باورهای آنان، به  نوع خاصی از تبلیغات رو می آورد تا آنها را همچنان هوادار خود نگه دارد. 

در شرایط سانسور و نبود دمکراسی، تبلیغات حکومت ها سنگین تر می شود چرا که بعنوان یکه تاز میدان، وسایل ارتباط جمعی، از رادیو و تلویزیون گرفته تا روزنامه ها، مجلات ، اینترنت و انواع تریبون های دیگر را در خدمت تبلیغات افکار و ایده آلهای خود بکار می گیرند، در جایی افکار و ذهنیت هواداران خود را مستحکم و از متزلزل شدن آنها جلوگیری می کنند و  در جایی دیگر  بر عیله مخالفان سم پاشی و درخواست های آنان را  بی چیز، بی مقدار و بی توجه به شرایط ، زمان و موقعیت معرفی می کنند، و در جایی قدرت نظامی و پایگاه توده ای خود را  آنچنان عظیم  جلوه می دهند تا دیگران خود را در مقابل آنها  کوچک و حقیر احساس کرده و در موقعیت فرودستی خود همچنان لم بدهند. مثلا جنبش زنان یا جنبش همجنسگرایان و امثالهم را در نظر بگیریم؛ ظاهرآ بسیاری از افراد،  این نوع جنبش ها را جنبش های مدنی و اجتماعی می دانند و دخالت آنها در امور سیاسی را نادرست تلقی  می کنند. حتی اگر فرد فعالی در این جنبش ها حرفی  سیاسی بر زبان براند یا موضعی سیاسی اتخاذ کند، قبل از همه خود  افراد درون همان جنبش بر علیه این شخص موضع گرفته و نادرستی  دخالت در امور سیاسی را به او گوشزد می کنند. این درست همان چیزی است که حکومت ها می پسندند و آن را تبلیغ می کنند؛ در سیاست و امور دولتی دخالت نکنید.  لاله حسین پور در یکی از مقالات خود می نویسد: » درس های تاریخ را که مرور می کنم، می بینم همواره حاکمین ( بخوان دولتها) به خدا متصل شده و جای گاهی فرادست توده ها و مردم عادی ( بخوان جامعه مدنی) به خود اختصاص دادند. کار حاکمیت را مقدس اعلام نموده و دور آن هاله ای کشیده و مرز خدشه ناپذیری تعیین کرده اند تا هر کسی به آن دست رسی نداشته باشد. سیاست مداران و دولت ورزان، هر یک به عنوان مشاورین عالی مقام و یا محارمان آگاه و همه چیز دان شمرده شده و پای خود را از میان عامه بیرون کشیده و در میان خاصه جای گرفتند. چنین بود که دولت از جامعه مدنی فاصله گرفت و کار سیاسی از کار اجتماعی جدا شد.» 

 تبلیغات چیان گاهی لزومی نمی بینند که افکار عمومی را تغییر دهند بلکه در پی آنند که افکار و موقعیت موجود را حفظ کند تا بدینوسیله از هرگونه حرکت و عملی مغایر با شرایط  حاکم و مورد پسند خود، جلوگیری نمایند و مردم را در همین اعتقادات فعلی خود نگه دارند. پس محافظه کاران و خطر گریزان را افرادی با فکر و درایت و موقعیت شناس معرفی می کنند که الکی  سر خود را به باد نمی دهند و غیر محافظه کاران را افرادی تند رو، ناآشنا به شرایط و موقعیت، احساساتی و کسانی  که کارهایشان فقط به ضرر خود آنها و طرفدارانشان تمام می شود، جا می اندازند تا در  دل مخالفان تزلزل ایجاد کرده و در عین حال مردم را از همراهی و همگامی  با آنها برحذر دارند. همانطور که گفته شد، تبلیغات عمومآ به اخلاق  و حقیقت کاری ندارند و براحتی آن را زیر پا می گذارند. چرا که هدف تنها سحر و جادو کردن مخاطبان است.  یوسف گوبلز، وزیر تبلیغات هیتلر، معتقد بود که تبلیغات خود هدف نیستند بلکه وسیله ای برای دست یافتن به هدف می باشند. پس اگر  وسیله ( تبلیغ) رسیدن به هدف را ممکن می سازد، چنین وسیله ای خوب است. ( هدف وسیله را توجیه می کند.). چنین رویکردی به تبلیغات،  عمومآ،  اخلاق، صداقت، راستگویی، رعایت تعادل در اطلاع رسانی، حفظ حقوق دیگران و مهمتر از همه حق مخاطبان به دریافت اطلاعات بی طرف را نادیده می گیرد. تبلیغ کننده حتی گاهی خود را در لباس ( مخالف خودش) جا می زند و  کارها و اعمال و  نوشته هایی چاپ می کند تا مخالفان واقعی خود را بی مقدار و بی  عقل جلوه دهد و از اعتماد مردم به آنها جلوگیری کند. 

سطح سواد و دانش،  محافظ  چندانی در برابر تآثیر پذیری از تبلیغات نیست. بسیاری از روشنفکران بر خلاف نظر خود، بیشتر از دیگران مستعد تآثیر پذیری از تبلیغات هستند ؛ به این سبب که روشنفکران در دریافت  اطلاعات فعالتر از بقیه هستند ( حتی شایعات و  اطلاعات دست دوم)، دیگر آنکه روشنفکران تقریبآ در برابر هر مسئله و موضوعی بهرحال موضع می گیرند. از آن گذشته  همینکه روشنفکران فکر می کنند تحت تآثیر تبلیغات نیستند خود بخود به تضعیف گارد شان در برابر تبلیغات منجر می شود. مشکل بعضی از روشنفکران این است که فکر می کنند حیله های تبلیغات چیان را می شناسند و تحت تآثیر پیامهای آنها نیستند اما بعنوان روشنفکر و تا حدودی جهت دهنده افکار و مباحث اجتماعی، سیاسی، با ظاهر توجه به شرایط و موقعیت، یا تحت عنوان خردورزی، درست همان  نسخه های مورد پسند تبلیفات چیان را عرضه می دارند.

 تبلیغات پیام هایی هستند با هدف تآثیر گذاری بر افکار و رفتار عمومی. که بجای ارائه اطلاعات صحیح و بی طرف، آگاهانه و هدفمند، حقیقت و فاکت ها را دست کاری می کنند. تبلیغات  به فضا و امکانات موجود دقت کرده و بهترین روش برای تآثیر گذاری را بر می گزیند. گاهی پرچم ملی گرایی را بر می افرازند و گاهی  پرچم دین، سنت و باورهای عمومی را، و آنگاه با طرح شعارهایی،  جو  و فضا را آنچنان  احساساتی می کنند که مردم را به تب و تاب می اندازند و همه را به  حمایت از مسئله مورد نظر خود تحریک و ترغیب می کنند. یا گاهی  مسائل مهم، پیچیده و چند بعدی را بیش از اندازه ساده و برداشت های خود از آنها را با زبانی عام بیان می دارند تا عقب مانده ترین لایه های اجتماعی را به شور و هیجان و سینه زدن در زیر علم خود کشانده و حمایت توده ای خود را به رخ دیگران بکشانند. تبلیغات چیان آگاهانه و با هدف،  حقیقت را وارونه جلوه می دهند تا نتیجه گیری دلخواه خود را از آن بگیرند. تبلیغات حول » انرژی هسته ای حق مسلم ماست» نمونه ای از تبلیغات حکومتی در کشورماست، یا تبلیغات در روزهای برگزاری انتخابات برای جلب مردم به پای صندوق های رای گیری یا سم پاشی بر علیه مخالفان یا  شکل برخورد با گروه های اجتماعی  مختلف سرکوب شده و معرفی فعالیت های آنان بعنوان تلاش برای انجام انقلاب مخملی و ضربه زدن به منافع ملی و اسلام.

تبلیغات در عرصه های مختلف و برای » فروش» انواع کالاهای سیاسی و فرهنگی بکار گرفته می شوند.گاهی حکومتی نیاز به این دارد که قدرت نظامی خود را آنچنان عظیم و قدرتمند معرفی کند تا دیگران جرائت یا حتی فکر در افتادن با آن را به مخیله خود راه ندهند. یا دولتی به این فکر می افتد که خود را دارای آنچنان پایگاه وسیع مردمی معرفی کند که مخالفان جرائت ابراز هیچگونه مخالفتی نداشته باشند و مردم مخالفان را بانگ خروس های بی محل بدانند و از همراهی با آنان بپرهیزند. کسانی  صادقانه از خود می پرسند که چرا با اینهمه فشار، سرکوب، گسترش فقر، ناامنی، فرار مغزها از کشور، گسترش فحشا و اعتیاد، بی حقوقی اقشار مختلف  و… اما جامعه ما همچنان تا حدود زیادی راکد مانده و جنب و جوش چندانی  در مخالفت با حکومت مشاهده نمی شود و مردم عادی کار خود را می کنند و در نهایت فقط در تاکسی ها یا منازل خود به حکومت بد و بیراه می گویند اما در هنگام تظاهرات به نفع حکومت یا روزهای انتخابات،  در صد بالایی از مردم شرکت می کنند یا چرا مردم  به حمایت فعال و عملی از  مخالفان دستگیر و زندانی یا اعدام شده بر نمی خیزند یا به حرف های مخالفان گوش نمی دهند و از همراهی با آنان خودداری می کنند؟ توجه به  سحر و جادوی تبلیغات حکومتی بخش مهمی از پاسخ به سئوالات فوق را در خود نهفته دارد. 1- Propaganda, Advertisement

تآملی در واژه » دگرباش»

مِی 24, 2007

ابتدا یک تقاضا:  از همه دوستان و علاقمندان دعوت می شود که بعد یا قبل از خواندن مطلب » تآملی در واژه دگرباش»،  به وبلاگ زیر سر زده و  بدفاع از دستگیرشدگان اصفهان برخیزند: 

http://homayat.blogfa.com/ 

تآملی  در واژه دگرباشی 

 

 زبان فارسی تنها در عرصه تکنیک، صنعت و اینترنت کمبود واژه ندارد، در عرصه مباحث جنسی هم با کمبود واژه مواجه است. به نوشته های بعضی از روشنفکران دگرجنسگرا که گاهی در عرصه مسائل جنسی قلم می زنند دقت کنید تا ببینید که چگونه پورنوگرافی را «هرزه» نگاری ترجمه می کنند و چون «هرزه» هم منفی است پس زمین و زمان را بهم می بافند تا بین اروتیک و پورنوگرافی دیوار چین بکشند در حالی که مرزی بین ایندو نیست.  

اخیرآ هم واژه » دگرباش» یا » دگرباشان جنسی» در محافلی  در درون جنبش همجنسگرایان ایران رواج یافته است و عده ای  بدون توجه به معانی  و اشکالات وارده بر آن، این واژه را چپ و راست بکار می گیرند. 

زمانی هنرمندان سوررئالیست بخصوص زنان نقاش سوررئالیست فمینیست با هدف بزرگداشت جنسیت و تصویر بدن بدون روح ( یا جان) و نشان دادن اینکه  بدن خود بخود مردانه و زنانه ندارد، به کشیدن تصاویری رو آوردند که بعدآ معلوم شد همه در خدمت پاسخگویی به فانتزی و نیازهای جنسی مرد(سالارانه) قرار می گیرند. بدان دلیل که در اینگونه نقاشی ها زنان عمدتآ لخت، با آلت جنسی و پستانهای برجسته و چه بسا بر بالای دار تصویر می شدند اما تصاویر مردان اغلب در غبار و کت و شلوار پوشیده. 

بکارگیری واژه » دگر باش»  یا «دگرباشان جنسی»   برای اقلیت جنسی در کشور آنهم توسط عده ای از همجنسگرایان و همینطور ترجمه پورنوگرافی به » هرزه» نگاری آدم را بیاد همان زنان هنرمند سوررئالیست می اندازد. در این مطلب اما به تناقضات و اشکالات وارده بر «دگرباش» پرداخته می شود. 

» دگر باش» ظاهرآ ترجمه ای است از واژه انگلیسی » کوئیر» و علت  بکار گرفتن آن توسط بعضی از همجنسگرایان  ایران، همانا فراگیر بودن آن اعلام می شود. یعنی واژه » همجنسگرا» تنها شامل زنان و مردانی می شود که  گرایش جنسی همجنسخواهانه  دارند و  انواع و اقسام گروه های جنسی دیگر که در معرض انواع فشارهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هستند، را در بر نمی گیرد؛ از جمله ترانس سکشوالها و ترانس وستیت ها (1)  یا سادومازوخیست ها. پس  برای جبران محدودیت مرزهای واژه همجنسگرا از » دگرباش جنسی» استفاده می شود. جالب اینجاست که بجزء تعدادی از همجنسگرایان، هیچ کس دیگری از جمله افراد گروه های جنسی مهجور  واژه » دگرباش» یا » دگرباش جنسی» رادر مورد خود بکار نمی برند. 

کوئیر یا دگر باش کلآ هویت جنسی و همینطور گرایش جنسی را مسکوت می گذارد و همه را در زیر یک چتر می برد یا بزبان دیگر همه را در یک دیگ می ریزد و آشی می سازد که معده را بهم می زند. 

 آنچه در کوئیر برجسته می شود این است که فرد تمایل و سلیقه جنسی متفاوتی از سلیقه و هنجارهای حاکم دارد. حال طرف چه همجنسگرا باشد چه دگرجنسگرا، چه ترانس سکشوال باشد چه بای سکشوال و غیره. نباید فراموش کرد که بسیاری از مردم، به اشتباه، همجنسگرایان را عمدتآ پسرانی می دانند که صرفآ نقش مفعول در رابطه با مردان دیگر( که جامعه آنها را دگرجنسگرا می داند) ایفا نموده ، می خواهند لباس  جنس مخالف بر تن کرده و در نهایت تغییر جنسیت دهند.  قاطی کردن و کم رنگ کردن هویت  و گرایش همجنسگرا و سکوت در مورد تفاوت آن با گروه های جنسی دیگر نه تنها توهم جامعه را اصلاح نمی کند بلکه به آن دامن هم می زند. در حالی که پرداختن به موضوع گرایش جنسی همجنسگرایان و هویتی که با خود بهمراه دارد و معرفی این هویت و دفاع از اعتبار اخلاقی و علمی آن می بایست مسئله مرکزی امروز جنبش همجنسگرایان کشور باشد.هر چند هویت (از جمله هویت جنسی) ممکن است بحث گسترده ای بطلبد و در مورد پایداری یا عدم پایداری آن نظرات  متفاوتی وجود داشته( یا زاده شوند). اما در شرایط فعلی ایران دادن این آگاهی که فرد همجنسگرا هویت جنسی اش این است، از فیزیک  بدن خود و آلت جنسی خود ناخشنود نیست  و همچون ترانس سکشوالها نمی خواهد تغییر جنسیت دهد ، بسیار  مهمتر از ورود به بحث های آکادمیک و روشنفکرانه (عمدتآ چپ روانه) است. توجه داشته باشیم که ترانس سکشوالها بیمار بودن خود را رد نمی کنند حداقل به این خاطر که دولتها مخارج تغییر جنسیت آنها را تقبل کنند، در حالی که همجنسگرایان بیمار نیستند خواهان تغییر جنسیت نمی باشند.علیرغم آنکه خود نظریه کوئیر آنچنان  که باید و شاید تبیین نشده و در غرب هم کلی ایراد و اشکال به آن وارد می دانند، اما در ادبیات  همجنسگرایان ایران کلآ بحث چندانی در باره آن صورت نگرفته و مهمتر از آن هیچگونه برخورد تئوریک انتقادی یا تبیینی نسبت به آن انجام نشده  و بدون سر و صدا به » دگرباش» ترجمه و از پنجره جنبش آن را وارد کرده اند. درس گیری از تجارب جنبشهای همجنسگرایان  جهان و معرفی مباحث آنها در درون کشور حق جنبش همجنسگرایان کشور است اما کپی برداری صرف و چشم بسته  و بدون  توجه به مکان، فضا و شرایط، گاهی به نتائج عکس می انجامد.  

واژه کوئیر بدرستی با پیشداوریهای درون  همجنسگرایان و  دیگر اقلیت های جنسی می ستیزد ولی در پرداختن به هویت های جنسی افراد از واژه » همجنسگرا» بسیار کم می آورد.درست است که واژه همجنسگرا در باره رنگ پوست و نژاد و زبان و قومیت افراد سکوت می کند اما این بمعنای تآئید نابرابریهای وارده بر افراد و اقلیت ها یا ملیت ها بخاطر تعلق طبقاتی یا قومی و نژادی نیست. در عین حال واژه » کوئیر» با همه ادعاهایش در اینباره،  اما چیز دندان گیری برای ارائه کردن ندارد.کوئیر یک زمانی نوعی  فحش و توهین ( به همجنسگرایان) در غرب محسوب می شد و مانند بسیاری واژه های منفی مشابه همراه با پیشرفت برابری جویی های همجنسگرایان آن جوامع محتوای آن تغییر داده شد و شکل نوعی » اعلان جنگ» به تعصبات اجتماعی بخود گرفت » من با هنجارهای شما نمی خوانم، من متفاوت هستم، نمی خواهم مثل شما باشم، کاری هم نمی توانید بکنید. قانون هم از من حمایت می کند.» چنین باریکاد گرفتنی برای فضای پست مدرنیسم اجتماعی غرب شاید جنجال برانگیز نباشد و جامعه را به مقابله جویی با فعالیت های همجنسگرایان و دیگر اقلیت های جنسی نکشاند اما چنین سنگر گیری برای جامعه نیمه سنتی با سیستم غیردمکراتیک  ما بسیار زود است و حتی ممکن است به نوعی دشمن تراشی برای کل جامعه همجنسگرایان هم منجر شود. بخصوص که جامعه همجنسگرایان درون کشور نه آنچنان متشکل است و نه حتی آمادگی چندانی برای  تشکل از خود بروز می دهد.ظاهرآ عده ای از طرفداران واژه کوئیر معتقدند که سکشوالیته در طی دوران دگرگون می شود و هویت جنسی( نه گرایش جنسی)  ثابت نیست. این عده استدلال خود را با توجه به نظریات میشل فوکو مطرح می سازند. بخصوص که ادعا می کنند  واژه همجنسگرا اقلیت سادومازوخیسم را در بر نمی گیرد. میتوان پرسید که نظریات فوکو تا چه اندازه متآثر از گرایشات سادومازوخیستی خود فیلسوف بوده باشند. اما در مورد امکان تحول یافتگی هویت جنسی کنکاش چندانی صورت نگرفته و بسیاری هم آن را رد کرده اند. اگر این مسئله واقعیت داشته باشد آنوقت باید به عوامل مؤثر در تغییر و دگردیسی هویت جنسی پرداخت که در واقع طرفداران نظریه کوئیر در مورد آن سکوت می کنند. با اینهمه  مسلم است که گاهی گرایش جنسی در بعضی از افراد بصورت پنهانی باقی می ماند و در شرایطی خاص  ممکن است فرصت بروز پیدا کند؛ این نمونه را میتوان در کسانی دید که در سنین معینی بعد از  جدایی از همسر ( یا فوت همسر) ناخودآگاه احساس و تمایل جنسی/عاطفی به همجنس را در خود کشف می کنند و هویت جنسی جدیدی برای خود اختیار می نمایند. نمونه های دیگری هم میتوان بر شمرد. اما این دگردیسی هویت جنسی  اجباری نیست . در حالی که در کشور ما مسئله دگرجنسگرایی اجباری  و تحمیل هویت جنسی برجسته تر و حل آن مبرم تر است.از طرف دیگر تآکید بر این نظریه و عمده کردن آن،  به محافل مخالف همجنسگرایان این بهانه را خواهد داد که بر درخواست های خود مبنی بر دست کشیدن همجنسگرایان از هویت جنسی خود و در پیش گرفتن هویت دگرجنسگرایانه بیشتر پافشاری کنند.  

ضعف دیگر واژه » کوئیر» این است که تنها ناهنجاری را پاس می دارد، هویت سیال را می پذیرد و سکشوالیته را امری اجتماعی معرفی می کند نه طبیعی و ذاتی. اگر این ادعا صحت داشته باشد آنگاه ادعای بعضی ها مبنی بر اینکه همجنسگرایی با جامعه سنتی و اسلامی ما نمی خواند و این گرایش » منحرفانه» از عواقب فرهنگ جامعه غربی است را چگونه میتوان رد کرد.  علاوه بر آن رد پیش فرض های مبنی بر طبیعی بودن دگرجنسگرایی خواه ناخواه به رد نظریات مربوط به طبیعی بودن همجنسگرایی منجر می شود. یعنی همجنسگرایی و دگرجنسگرایی اکتسابی تلقی خواهند شد و آنوقت متعصبان مذهبی حق دارند با قشار و تهدید از باز شدن مبحث مربوط به همجنسگرایی ممناعت کنند تا مبادا پای چنین پدیده ای به کشور باز شود. چیزی که در مسیر جنسیت سیال است و تغییر می کند همانا رفتار و نقش جنسی است. یک نفر ممکن است در فلان حالت روحی / روانی و با فلان شخص نوع خاصی از هماغوشی را ترجیح دهد و در حالت و روحیه متفاوت  شکل دیگری از رفتار و نقش جنسی اختیار کند. حتی  گذشت زمان و  کسب تجربه و شناخت هم در تغییر رفتار و نقش جنسی دخالت دارد اما هیچکدام از اینها ربطی به گرایش جنسی ( همجنسگرایانه یا دگرجنسگرایانه) ندارند. بعبارتی رفتار، ذائقه و سلیقه  جنسی ربطی به نوع گرایش جنسی ندارند،  بوسیدن و در آغوش گرفتن، لذت یا نفرت از بکارگیری حرف های سکسی و رکیک در هماغوشی، علاقه به پوشیدن نوع خاصی از لباس، انواع روش های انجام عمل جنسی و…. همه و همه در همجنسگرایان و غیر همجنسگرایان دیده می شوند و همه این رفتارها ذات فلان یا بهمان هویت و گرایش جنسی نیستند. 

  می توان پرسید که مرز و محدود ی  اقلیت های جنسی که طرفداران واژه » دگرباشان جنسی» خود را مدافع آنان می دانند، کجاست؟ آیا فقط همجنسگرایان، ترانس سکشوالها، ترانس وستایت ها و سادومازوخیست ها اقلیت جنسی هستند؟  کسانی که به سکس گروهی علاقمندند، کسانی که  در عین هماغوشی از دید زده شدن توسط دیگران لذت می برند یا کسانی که دوست دارند هماغوشی دیگران را نظاره کرده و از این طریق به اوج لذت جنسی می رسند، کسانی که به سکس گروهی تمایل دارند، طرفداران مصرف پورنو گرافی  و….. چی؟ آیا اینها هم در محدودی » اقلیت های جنسی ( دگرباشان) قرار می گیرند و طرفداران  کوئیر( دگرباش) رسالت رهایی و آزادی همه این گروه ها را برای خود قائلند؟ براستی که سنگ بزرگ نشانه نزدن است. هدف از این گفته نفی انواع و اقسام گروه ها نیست، نفی ستم و محدودیت های اعمال شده بر آنها هم نیست، بلکه هدف این است که گفته شود استراتژی را نباید بجای تاکتیک گذاشت. 

 اگر واژه کوئیر در محیط پست مدرن غربی رسالت محو کامل نابرابری های جنسی را دارد و حتی برای رهایی خود دگرجنسگرایان از ستم ذهنیت ها یشان که به محدودیت و سانسور خود آنها می انجامد، تلاش می کند اما اصطلاحات و عبارات پست مدرنیستی  در شرایط کشور ما میتواند به ادامه ستم منجر شود. درست همانطور که بعضی از پست مدرنیست های غربی ادعا می کنند که پوشش زنان در کشورهای اسلامی، ازدواج اجباری و… همه فرهنگ جوامع مسلمان است و غرب نباید تحت عنوان دفاع از حقوق بشر زنان جوامع اسلامی، ایده ها و فرهنگ دمکراسی خود را به آن جوامع تحمیل کند. اما ما ایرانیان و بخصوص جنبش زنان ما نمی تواند چنین ایده هایی را از آن خود کند. 

بکارگیری واژه کوئیر ظاهرآ برای دادن این انتخاب به افراد است که بتوانند  هر هویتی که خود مایلند را انتخاب کنند. هویت در اینجا تنها شامل هویت جنسی نیست بلکه نژادی و قومی هم هست. این قسمت از بحث نظریات کوئیری ظاهرآ برای میدان دادن به همجنسگرایان غیر سفیدپوست بوده، اما تناقضات آن آنچنان است که صحت و درستی آن را به زیر سئوال می برد.  به این خاطر که تنها حق انتخاب یک نوع هویت به انسان می دهد یا بخش های مختلف هویت  فرد را نافی همدیگر می داند. مثلآ یک زن سیاه پوست همجنسگرای اهل کنیا در آفریقا، یک هویت زنانه دارد، یک هویت قومی نژادی و یک هویت جنسی. تازه ممکن است این زن سیاهپوست آقریقایی لزبین هم باشد و بعنوان کارگر در کارخانه ای کار کند که این هویت شغلی اجتماعی او را تشکیل می دهد. هیچکدام از این هویتها نافی همدیگر نیستند و در مجموع » خود» این زن ( هویت انسانی او ) را تشکیل می دهند..  ادامه همین بحث انسان را به تناقض عمده  دیگری در » کوئیر» می کشاند؛ اگر » دگر» بودن و تفاوتها در کوئیر ارزش محسوب می شود اما با قراردادن همه گروه های محروم جنسی زیر چتر » دگرباشان»  ( کوئیر) تفاوتها عملآ بکنار نهاده و فراموش می گردند و جنبش همجنسگرایان را  در بحث های آکادمیک در مورد نیازهای جنسی پیچیده، نامشخص و گاهی سردرگم، رها می کند. بکارکیری کوئیر فرد را از تآکید بر  همجنسگرایان و حقوق آنها باز می دارد و بر اختلافات موجود بین یک همجنسگرا و یک ترانس سکشوال چشم می پوشد. حمایت از ترانس سکشوالها در چارچوب عدالت خواهی جنبش همجنسگرایان جای می گیرد همانطور که حمایت از جنبش زنان یا حمایت از طرفداران مصرف پورنو گرافی یا حقوق کارگران. درست است که ترانس سکشوالها  با توجه به تبعیضات فرهنگی در درون جنبش همجنسگرایان پناهی برای خود می جویند اما واقعیت این است که  ترانس سکشوالها خود را (بدرستی) همجنسگرا نمی دانند و  با تغییر جنسیت خواهان یک زندگی  دگرجنسگرایانه هستند. اکثریت بزرگی از ترانس وستیت ها هم تآکید می کنند که همجنسگرا نیستند و تنها نوعی فتیشیسم نسبت به پوشش زنانه دارند. گی و لزبین ها ( همجنسگرایان) اما  همه زور خود را بکار می گیرند که بگویند نه خواهان تغییر جنسیت هستند و نه تمایلی به برقراری رابطه با جنس مخالف.  مشکلات و دردسرهای هر کدام از این گروهها تا حدود زیادی متفاوت اند و بسیاری از گروه های نامبرده تمایل چندانی به شرکت فعال در جنبش همجنسگرایان ندارند. بکارگیری واژه » کوئیر» برای پوشش همه گروه های جنسی محروم در واقع  نوعی آرمانخواهی صرف و منزه طلبانه ی روشنفکرانه است که  به تحولی در واقعیت های زمینی زندگی و مبارزات امروز همجنسگرایان ایران نمی انجامد. کوئیر و مختصات و نتائج آن  بار سنگین مبارزه همجنسگرایان  در کشور را سنگین تر می کند. اشتباه نشود هدف این نیست که گفته شود همجنسگرایان نباید  از حقوق ترانس سکشوالها و ترانس وستیت ها دفاع کنند بلکه هدف تعیین اولویت ها است و بکارگیری روشها و زبان مبارزاتی ای که در هر شرایطی بهترین بازده را داشته باشد. 

کوئیر در پی گسترش مرز هنجارهای اجتماعی و » نرمال ها» نیست،  بلکه در برابر آن می ایستد و خود را » دگر گونه / غیرنرمال» معرفی می کند. بسیاری از افراد بدرستی خواهان این نیستند که برچسب » غیرنرمال» بودن به آنها بخورد. واژه  » همجنسگرا» اما بر آن است تا خود را در درون هنجارهای حاکم تعریف کند و به گسترده شدن مرز هنجارهای اجتماعی و بازتر کردن چارچوب » نرمالها» کمک می کند. واژه » دگرباش» همکاری و حمایت دگرجنسگرایان از جنبش همجنسکرایان را هم نادیده می گیرد یا حداقل کمکی به شکل گیری اینگونه همکاری ها نمی کند. ا ز آن گذشته اگر کوئیر بمعنای متفاوت، دیگرگونه؛، عجیب و غریب باشد، اما در همجنسگرا بودن هیچ چیز عجیب و غریبی وجود ندارد. 

کوئیر کلآ هتروسکشوالیسم ( دگرجنسگرایی) را برنمی تابد و آن را سرکوبگر می داند و از موضعی چپ روانه خواستار مقابله با آن است. چنین رویکردی خواه ناخواه اقلیت های جنسی و سلیقه های » ناهنجار» درون دگرجنسگرایان را نادیده می گیرد و از » دگرگونه بودن» آنها دفاع نمی کند. در نتیجه جنبش خود همجنسگرایان را هم از همراهی و حمایت  دگرجنسگرایان مدافعان آزادی جنسی، باز می دارد و جنبش همجنسگرایان را با خطر ایزوله ماندن مواجه می کند.  

کوئیر  به قهر با جامعه رو می آورد؛ «حالا که مرا در تیم خود راه نمی دهید من هم می روم و تیمی برای خودم تشکیل می دهم». پس خارج از محدوده می ماند و آنهم تنها و صرفآ بخاطر گرایش جنسی خود. و این متفاوت بودن در احساس جنسی را آنقدر برجسته می کند که همه تشابهات دیگر با جامعه را تحت تآثیر خود قرار می دهد. می توان گفت که » دگرباش» به دام  ادعاهای » غیر نرمال» و » خودی نبودن» همجنسگرایان که متعصبان آن را تبلیغ می کنند، می افتد و می پذیرد که همجنسگرا » نرمال و خودی» نیست. گیریم که در پی ارائه تعریف جدیدی از این واژه ها باشد ولی اصلاح گرایانه نیست و تآثیر گذاری بر گفتمان  جامعه را محدود می کند.واژه کوئیر با  بار سیاسی چپگرایانه خود همجنسگرایان محافظه کار را  پس می زند و از این طریق به شقه کردن  تشکلات همجنسگرایان منجر می شود. این ادعا به معنای نفی رنگارنگی جنبش همجنسگرایان نیست.  همجنسگرایان در مبارزات گروه های اجتماعی مختلف از جمله زنان، اقلیت های قومی، نژادی و همینطور کارگران و جنبش صلح شرکت فعال داشته اند و این بر اعتبار درخواست های آنان و حمایت اجتماعی اشان  افزوده  آما دست آوردهای کوئیر جزء بحث های روشنفکرانه در محافل دانشگاهی غرب دستآورد چندانی نداشته است.هرچند که بعضی از گروه های همجنسگرا بخاطر «پولیتیکال کورکت نس»  امروزه واژه کوئیر را هم برای عقب نماندن از قافله بکار می برند. ولی برای ما ایرانیان  و جوامع مشابه  اینکه کوئیر چیزی برای حل مشکلات فعلی است یا نه جای سئوال بزرگی است. 

درست است که در شرایط فرهنگی و سیاسی موجود جامعه ما همجنسگرایی  در محدوده ناهنجاری جای می گیرد اما جامعه ما پویا است و از برکت مبارزات اقشار مختلف اجتماعی، جامعه حالت کاملآ سنتی بودن خود را از دست داده و وضعیتی در حال گذار از سنت به مدرنیته بخود گرفته  یعنی جامعه ای است نیمه سنتی و نیمه مدرن. حرکت تاریخ رو به جلو است و با همه محدودیت ها نهایتآ  جنبه مدرن آن بر جنبه سنتی غلبه خواهد کرد. در همین مسیر مرز هنجارها هم باز تر می شوند و همجنسگرایی بعنوان یک هنجار اجتماعی مورد قبول واقع خواهد شد.  مبارزات همجنسگرایان در این شرایط درست باید در همین مسیر باشد یعنی گسترش محدوده هنجارها نه در بیرون آنها ایستادن. دیکتاتورها بی اخلاق ترین اند، بدین خاطر که  با زور و فشارملتی را از حقوق و آزادی اش محروم می کنند. همجنسگرایان تنها در جوامع دیکتاتور زده سرکوب می شوند و حقوق اشان نفی می گردد و همین فاکتور به اعتبار اخلاقی همجنسگرایان کمک می کند. پس همجنسگرایی و همجنسگرایان نه عجیب و غریب اند و نه » دگر باش و دگرگونه»، آنچه عجیب و غریب می نماید همانا تلاش بعضی از همجنسگرایانی است که با » دگرباش» معرفی کردن خویش، به  جدا کردن صف خود از ملت سرکوب شده  می پردازند. 

در حوزه زبان و بحث های آکادمیک، وروشنفکرانه احتمالآ واژه » کوئیر» و مختصات روشنفکرانه ی چپ گرایانه آن می تواند برای خیلی ها خوشآیند باشد و هیچ مشکلی نیست که  همجنسگرایان روشنفکر در  مباحث و پلمیک های خود با دیگران (با احتیاط) آن را بکار گیرند اما برای همجنسگرایانی که با توجه به واقعیت های زمینی و در درون سنت و فرهنگ حاکم خواهان طرح مسائل خود هستند، بازده چندانی نخواهد داشت.  چه فعالان حقوق همجنسگرایان در پی  اصلاح ذهنیت روشنفکران نیستند بلکه خواهان تاثیر گذاری بر عامه مردم اند  بهمین دلیل در انتخاب صحیح واژه ها و کلمات باید دقت بیشتری بخرج دهند. بله واژه کوئیر وسوسه برانگیز است بخصوص برای آرمانخواهانی که کاری به واقعیت های زمینی ندارند اما این در عمل مشکلی را حل نمی کند.====

(1)- مجله ماها جزوه ای تحت عنوان ترانس منتشر کرد که در آن  بطور مفصل به توضیح  مفاهیم ترانس سکشوال و ترانس وستایت و تفاوت آنها با همجنسگرایان پرداخته شده است. علاقمندان میتوانند این جزوه را از طریق ایمیل مجله ماها درخواست کنند یا مستقیما به لینک زیر مراجعه نمایند:

http://maha21.files.wordpress.com/2007/01/06.pdf 

اصفهان پایتخت فرهنگی جهان؟!!!

مِی 17, 2007

دختر لزبين                                  beautifullesbiangirl@yahoo.com

سال گذشته شهر اصفهان از سوی سازمان فرهنگی، علمی و تربیتی کنفرانس اسلامی، بمدت یکسال( 1385) بعنوان دومین پایتخت فرهنگی جهان اسلام ( بعد از مکه) انتخاب شد. 

در همان زمان من با شخصی در ارتباط بودم که به فکر تهیه مقاله ای بود با عنوان اینکه « چه كنيم تا روزی اصفهان به عنوان پايتخت فرهنگی جهان شناخته شود؟» من در آن لحظه فكر كردم كه اگر چنين گزارشی از جانب من نوشته می شد هرگز مهر تاييد نمی خورد، با اینهمه  مایلم نظراتم را  در قالب نوشته ای در تیزبین منتشر کنم.

  پايتخت فرهنگی جهان؟!!! آنهم شهری در ايران؟! ايرانی كه به هيچ عقيده و مرام و سنتی در دنيا احترام نمی گذارد؟

 به هر حال كشور ايران توسط يك عده خاصی اداره می شود و این عده خاص نه تنها هیچ مرام و مسلکی  در جهان را محترم نمی شمارند، بلکه افزون بر آن از تمام دنيا انتظار دارند كه به آنها و عقايدشان،  هر چقدر هم كه بر ضد قوانين حقوق بشر باشد، احترام بگذارند.

خوب اگر اصفهان بخواهد روزی پايتخت فرهنگی جهان شود بايد يك سری امكانات خاصی را جهت جلب توريست فراهم آورد. وقتی كه در ايران به عقيده توريست احترام گذاشته نمی شود و بخصوص زنها به محض ورود بايد محجبه شوند، مسئولان چگونه توقع دارند که  مردم (غیر مسلمان) جهان بازدید از ایران را به قیمت نقض حق انتخاب پوشش خود، که مسئله ای است شخصی، بجان بخرند؟ بخصوص که در کشورهای تاریخی مشابه ایران همچون مصر، یونان و غیره از اینگونه محدودیت ها خبری نیست. راستش من اگر به جای آنها بودم هرگز پا به چنين مملكتی كه مسئولانش در بدو ورود از من اينچنين پذيرايی كرده و بی حجابی من را مايه تحريك اميال شهوانی مردانشان می دانستند، نمی گذاشتم.  توریسم با موضوع آشنایی فرهنگ ها و نزدیک شدن مردم جهان با یکدیگر سر و کار دارد.  یک توریست با ورود خود تنها امکان اقتصادی فراهم نمی آورد بلکه  تبادل فرهنگی هم یک عامل مهم است پس نه تنها  با فرهنگ و مردم کشور میزبان آشنا می شود بلکه راه و رسم کشور خود را هم به مردم کشور میزبان معرفی می کند؛ نوعی تبادل فرهنگی و آشنایی دو جانبه. با ورود توریست به کشور، ما با مردم مختلف، با فرهنگ ها و نژادهای مختلف آشنا شده و به پذیرش آن دسته از انسانهائی که مشابه ما نیستند و احترام به عقیده و نژاد آنها عادت می کنیم. آنوقت مشاهده یک خارجی برای ما اینقدر عجیب نخواهد بود و ما رفتار نرمال تری در برابر یک غریبه خواهیم داشت. از طرفی به مرور زمان رفتار بهتری در برابر ایرانیانی با نژادها و عقاید مختلف نیز در پیش خواهیم گرفت. زمانیکه در کشور ما به گونه گونی فرهنگی و نژادی احترام گذارده شود شاید حتی تعدادی از توریستها تصمیم بگیرند ایران را به عنوان محل زندگی خود انتخاب نموده و سرمایه های اقتصادی، فرهنگی و علمی خود را برای ما به ارمغان آورند.

دومین موردی که باید به آن توجه شود مسئله امکانات تفریحی یک شهر است. در سراسر دنیا وقتی یک عده به يك كشور خارجی می روند يك سری كلابهای رقص و موسيقی ای وجود دارد كه مسافرين وقتشان را معمولا تا نيمه های شب و گاهی تا صبح در اين كلاب ها می گذرانند. خوب كسی كه وارد اصفهان می شود با اتمام بازدید  از تعدادی  آثار باستانی در روز، بعدآ چه كند و غروب و شب خود را چگونه بگذراند؟ بله قدم زدن در چهارباغ و در كنار زاينده رود هم يك راهی است كه در پيش روی توريست قرار دارد كه البته من نمی دانم چند بار قراره اين خيابانها توسط توريست محترم متر شوند. پياده روی در خيابانها هم فكر نمی كنم با وجود توده ای از زنان و مردان سياه پوش، قهوه ای پوش و سرمه ای پوش چندان جذابيتی برای توريست داشته باشد، این رنگها دل من يكی كه دنيای رنگی ديگری هم نديده ام  را می گيرند وای به حال توريست.   محدودیت های موجود در مملکت ما موجب می شوند كه تنها عده بسيار محدودی از توريست ها به سمت شهر تاريخی اصفهان ( و کلآ ایران) جذب گردند. من فكر می كنم افرادی كه ايران را برای بازدید انتخاب می كنند بايد افراد محدود و خاصی باشند كه اينقدر شيفته مشاهده آثار باستانی و تاريخی هستند كه حاضرند  وقت و پول خود را را صرف و محدویت های فرهنگی و گذشت از  راه و رسم  جا افتاده توریسم در جهان را بجان خریده ، به ایران بیایند آنهم برای ديدن آثار باستانی  در حد چند ساعت در طول روز و بعد  صحبت و قدم زدن و(  دیدن رنگ پوشش غم برانگیز مردمان کشور میزبان)، شب خود را به نوعی به روز آورند و بعد به کشور خود بازگردند. و فراموش نکنیم کشورهای دیگری که آثار باستانی کمتری از ایران ندارند چه بسا در نگهداری  و معرفی آنها به مردم جهان و همچنین ایجاد امکانات تفریحی برای توریستها بسیار موفق تر از ما عمل کرده اند. برای نمونه درصدی از توریسم جهان که نصیب ترکیه، یونان، مصر، چین، تایلند، مالزی وغیره می شود را با درصدی که نصیب ایران می گردد مقایسه کنید. از این گذشته کشوری همچون امارات متحده عربی کمبود آثار باستانی خود را با ایجاد امکانات تفریحی و گردشگری و آزادی عمل برای توریست ها جبران کرده و سهم قابل توجهی از توریسم جهان را بخود اختصاص داده است. امروزه صنعت توریسم نقش قابل توجهی در رشد اقتصادی کشورهای جهان ایفا می کند و در ایجاد اشتغال و رفع بیکاری نقش مهمی دارد. ما تا کی میخواهیم به نفت و گازمان اکتفا کنیم ، آنهم در انحصار کامل دولت که درآمد آن را بصورت قطره ای به حلقوم مردم می ریزد.جالب اينجاست كه چندی پیش پدرم گله مند بود كه ايرانيها دبی را آباد كرده اند. من هم در جواب ايشون گفتم حق دارند. وقتی ايرانی در سرزمين خودش آسايش ندارد چگونه میتوان توقع داشت که توريست های خارجی جذب شهر و ديارمان شوند؛ مگر دبی شهری در يك كشور عربی نيست؟ مگر خود اسلام از دل سرزمين عرب به پا نخاسته؟  پس چرا حاکمان کشورهای عربی به حجاب توريستها و حتی ساكنان خود دبی ايرادی نمی گيرند؟ چرا ايرانيها برای تماشای كنسرت خوانندگانشان بايد راهی دبی شوند؟ تمام تهيه كنندگان و كنسرت گذاران ايرانی چه سرمايه هائی را كه در دبی به كار نمی اندازند. ما می گوئيم چرا؟ من دوست دارم بدانم وجود اين دنس كلابها و توريستهای بی حجاب چقدر در نزول ايمان عربها و برگشت آنها از دين اسلام مؤثر بوده؟ مگر نه اينكه ايرانيان مقيم دبی گله مندند كه عربها بسيار به دين خود مقيدند و نماز و روزه شان ترك نمی شود و اين برای بعضی ازايرانيهای مقيم آنجا كه چندان هم پايبند به اصول مذهبی نيستند كمی سخت است.

من فكر می كنم برای آنكه اصفهان روزی پايتخت فرهنگی جهان شود كل ايران بايد زير و رو گردد.

====

بد نیست بدانیم که در  میان بیست و پنج کشور جهان که در رده بالای جذب توریسم قرار دارند، خبری از ایران نیست.این هم لینک برای کسب اطلاع:

http://www.world-tourism.org/facts/eng/pdf/indicators/Top25_ita.pdf

و برای اطلاعات باز هم بیشتر به این لینک سر بزنید:

 

http://en.wikipedia.org/wiki/World_Tourism_Rankings#Number_of_foreign_tourists_in_2003.2C_2004_and_2005

پیروزی و دستآورد تاریخی دوبعدی

مِی 10, 2007

بمناسبت فرا رسیدن 27 اردیبهشت، روز جهانی مقابله با هموفوبیا

سال گذشته جنبش دمکراسی خواهی کشورمان و همزمان با آن جنبش همجنسگرایان ایران به یک پیروزی و دستآورد تاریخی دست یافتند که در تاریخ ماندگار خواهد شد؛  پارسال در همین روزها، درست چند روز مانده به 27 اردیبهشت مصادف با 17 ماه مه روز جهانی مقابله با هموفوبیا، بیش از 100 تن از هنرمندان، فعالان اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، نویسندگان و روزنامه نامه نگاران کشورمان بیانیه ای منتشر کرده که در آن ضمن دفاع از حقوق همجنسگرایان، هرگونه  فشار و تعدی به این اقلیت جنسی را محکوم  و خواهان برسمیت شناخته شدن حقوق شهروندی همجنسگرایان در ایران گردیدند. نتشاربیانیه یک پیروزی و دستآورد تاریخی دو بعدی بهمراه  داشت؛ از یک طرف جنبش دمکراسی خواهی کشورمان رسما مرزهای خود را گسترده کرد تا  اقلیت اجتماعی سرکوب شده ای را در درون خود جای دهد و از این طریق به یک پیروزی اخلاقی دست یافت. امروز دیگر بسختی میتوان  افراد خوش فکر، حزب و گروه سیاسی / فرهنگی/ اجتماعی  ایرانی هوادار دمکراسی و حقوق بشر سراغ گرفت که رسمآ و علنآ سرکوب همجنسگرایان را خواستار باشد، گیریم که خیلی از گروها و فعالان اجتماعی کماکان با در نظر گرفتن  وضعیت فرهنگی جامعه، هنوز از ابراز نظر علنی در اینباره طفره می روند.

از طرف دیگر، انتشار بیانیه روشنفکران کشور در محکومیت هموفوبیا و دفاع از حقوق همجنسگرایان در واقع نوعی اعتراف به مبارزات  بیست ساله جنبش همجنسگرایان و خواسته های آن بود و بعنوان یک موفقیت و دستآورد برای جنبش همجنسگرایان کشورمان وارد تاریخ مبارزات آنان شد. این موفقیت  نشان داد که مبارزه پیگیر و گسترده، بدون شک به اعتراف اجتماعی می انجامد.

در یک سالگی انتشار بیانیه روشنفکران و پیروزی همزمان جنبش دمکراسی خواهی و جنبش همجنسگرایان کشور و همزمان با نزدیک شدن 27 اردیبهشت، روز جهانی مقابله با هموفوبیا، پای صحبت نیلوفر بیضایی، یکی از امضاء کنندگان آن بیانیه روشنفکران نشستم.

در شروع مصاحبه خانم بیضائی خود را اینگونه برای خوانندگان وبلاگ تیزبین معرفی می کند:

ن.ب: متولد ديماه 1345 در تهران هستم. در هجده سالگي براي حفظ جان ناچار به ترك ايران شدم. در آلمان به تحصيل در رشته هاي ادبيات آلماني، تئاتر-سينما و تلويزيون و تعليم و تربيت پرداختم. در سال 1373 در اين رشته ها فوق ليسانس گرفتم. در همانسال گروه تئاتر “دريچه“ را پايه گذاري كردم و بعنوان نمايشنامه نويس و كارگردان تئاتر تا كنون 11 نمايش بروي صحنه برده ام. علاوه بر اينها در مود تئاتر، مسئله ي زنان و مسايل سياسي و اجتماعي تعداد زيادي مقاله نوشته ام كه در نشريات گوناگون درج شده است.

شما  یکی از اولین امضاء کنندگان بیانیه گفته شده در دفاع از حقوق همجنسگرایان بودید. چطور شد که دوستان به فکر تهیه و انتشار چنین بیانیه ای شدند؟

ن.ب: ايده ي اصلي تهيه ي اين بيانيه از دوستان فعال درزمينه ي  دفاع از حقوق هم همجنسگرايان در داخل كشور بود. به روز جهانی مقابله با هموفوبيا نزديك بوديم و انگيزه ي خوبي براي انتشار چنين بيانيه اي وجود داشت. بهر حال من از اين ايده استقبال كردم و در جمع آوري امضا از هنرمندان، نويسندگان و فعالين حقوق زنان تا جايي كه در توانم بود، ياري رساندم. اين بيانيه بنظر من از چند جهت اهميت داشت، اول اينكه همجنسگرايان داخل كشور بدانند كه تنها نيستند و در ميان روشنفكران ايران حامياني  دارند. دوم اينكه آن بخش از روشنفكران كه در اين مورد تا بحال سكوت كرده بودند نيز اين سكوت را شكستند و در اين مورد اعلام موضع كردند كه اين اعلام موضع با خود مسئوليتهايي را بهمراه مي آورد. 

شما چه تعریفی از هموفوبیا دارید و  آیا میتوان معادل فارسی دقیقی برای آن انتخاب کرد. پیشنهاد شما چیست؟

ن.ب:  براي هموفوبيا نمي توان معادلي در يك كلمه يافت يا من نمي شناسم. اما معادل نسبتا طولاني اين واژه  “همجنسگرا ستيزي ناشي از هراس از همجنسگرايي “  است. اگر هموفوبيا را صرفا “همجسگرا ستيزي“ ترجمه كنيم، بسيار نادقيق خواهد بود، چرا كه “ فوبي“ يا “فوبيا“ كه اشاره به عامل “هراس“ دارد، ناديده گرفته ايم.بهر صورت اين ترس و هراس عامل اعمال خشونت نسبت به همجنسگرايان است. عامل نوعي نفرت و انزجار نسبت به همجنسگرايان است. اين هراس از يكسو كاملا غير عقلاني است و از سوي ديگر منجر به نفرت، تعصب و پيشداوريهايي مي شود كه اعمال خشونت نسبت به همجنسگرايان را قابل توجيه جلوه مي دهد. هموفوبيا همانند پديده هايي چون “راسيسم“، “سكسيسم“ و “ ضديت با يهوديان“ ناشي از يك هراس نا خود آگاه است از بزير علامت سوال رفتن هويت كنوني افراد، گروههاي اجتماعي و حتي حكومتها (اكثرا حكومتهاي غيردمكراتيك و بخصوص حكومتهاي توتاليتر يا ايدئولوژيك). نمونه هاي بارز اعمال خشونت دولتي  نسبت به همجنسگرايان را در دوران استالين، در آلمان نازي و در ايران اسلامي بوضوح مي توان مشاهده كرد. اين خود يك بحث طولاني است كه شايد بتوان در فرصتي بطور مفصل بدان پرداخت.

مختصات هموفوبیا در فرهنگ ما ایرانیان در کجاها نمود ( بیشتری) می یابد و چگونه می توان (حداقل) به تعدیل آنها کمک کرد؟

ن.ب: در برخوردهاي روزمره ، در جوكها و تمسخرها، در ادبيات و بعنوان عامل تشديد كننده و يا تاييد كننده در تقسيم بندي نقش زن و مرد در قانون اساسي جمهوري اسلامي ودر قوانين مدني. براي كمك به تعديل مي بايست در مورد مسئله ي همجنسگرايي بطور مشخص و مسئله ي حقوق بشر و حق دگرباشي بطور عام و همزمان حركت كرد و به روشنگري پرداخت. همسويي با تمسخر و تحقير انسانهاي ديگر و يا سكوت در برابر  آن در كشور ما و در بسياري جوامع ديگر تا كنون به فجايع بشري و قتل عامهاي دهشتناك انسانها منتهي شده. براي مقابله و جلوگيري از تكرار اين فجايع ، ما به انسانهايي نيازمنديم كه با شهامت مدني، اين برخوردهاي غيرانساني را به چالش بكشند و اين از زندگي روزمره ي ما آغاز مي شود و به بخشهاي ديگر حضور اجتماعي ما تعميم مي يابد. عرصه ي هنر و ادبيات، يكي ديگر از عرصه هاي بسيار مهم براي  به چالش كشيدن تعصب و پيشداوري است. عرصه ي ديگر و بسيار مهم عرصه ي سياسي است در به چالش كشيدن قوانين تبعيض آميز كه يكي از نمونه هاي بسيار مثبت آن كمپين زنان است.

واکنش افراد، شخصیت ها و جریانهای مختلف اجتماعی/فرهنگی  در رابطه با انتشار آن بیانیه چگونه بود؟

ن.ب: از يكسو ما با برخوردهاي مثبت و حمايت بسياري كه به امضاكنندگان اوليه پيوستند روبرو شديم، از سوي ديگر در نهايت تعجب با برخوردهاي بخشا خصمانه اي نيز از جانب كساني روبرو شديم كه اصلا انتظار اينگونه برخود از آنها نمي رفت. اينگونه برخوردها متاسفانه از جانب كساني با ما شد كه مبارزه و حركت را امري انحصاري مي پندارند و انتظار دارند كه در حركتهاي مدني نيز همان صفبنديها و خط كشيهاي كدخدامنشانه ي آنها حاكم باشد. ايرادهايي كه از سوي آنها مطرح شد بسيار نامستدل بود و اصلا معلوم نشد مورد اختلافشان با متن اين بيانيه در كجاست. متاسفانه تفكر قبيله اي، تقسيم بنديهاي كاذب انسانها و ميل به حذف ديگري حتي در چنين حركتهايي نيز ديده مي شود و نشانگر بيماري عميقي است كه در جامعه ي ما ريشه دارد. نوعي نارسيسم بيمارگونه  شايد. 

از سوي ديگر در ميان روشنفكران نيز دو سه مطلب در تقبيح اين بيانيه و پديده ي همجنسگرايي چاپ شد كه سطح بحث در آنها بسيار نازل بود.

حساس می شود که شما در کنش فعالی با  روشنفکران،  نیروهای فعال اجتماعی، سیاسی  و فرهنگی قرار دارید. این نیروها چگونه به جنبش همجنسگرایان نگاه می کنند؟ یا اصلآ توجهی به آن ندارند؟

ن.ب: البته اين ارتباطات نسبت به پراكندگي و حضور گسترده ي ايرانيان فعال از نظر خودم آنچنان گسترده نيست ، اما تا جايي كه من در ارتباطات خودم خبر دارم، يا بعبارت ديگردر مورد افرادي كه با آنها گهگاه در تماس هستم، مي توانم آنها را به دودسته تقسيم كنم. يكي آنها كه پديده ي همجنسگرايي را بصورت يك واقعيت پذيرفته اند و حاضر به حمايت از اين جنبش هستند، ديگر كساني كه از يكسو مصلحتهاي شخصي و اجتماعي و از سوي ديگر بعلت پيشداوريهاي پنهان خودشان حاضر به صحبت در اين مورد نيستند و موضوعات ديگري را مهمتر مي انگارند.

فکر می کنید که نیروهای اجتماعی و فرهنگی، فعالان حقوق بشر ( و حتی نیروهای سیاسی)  تا چه اندازه به وظیفه اخلاقی / انسانی خود در امر ستم زدایی از همجنسگرایان  کشورعمل کرده و می کنند؟

ن.ب: در اينمورد بسيار ضعيف عمل شده است. همانطور كه اشاره كردم، كساني كه مي خواهند همگان آنها را بپسندند و با آنها همراه شوند، بدليل اينكه مي دانند در اعماق اجتماع نگاه نسبت به همجنسگرايي منفي است، براي از دست ندادن همراهان احتمالي هم كه شده، ترجيح مي دهند در اين مورد سكوت كنند. متاسفانه اين دسته متوجه نيستند كه همگان را نمي توان در همه حال با خود داشت. براي دفاع از حقوق انساني، براي رسيدن به آزادي ما به آزاديخواهاني نيازمنديم كه بسيار فراتر از اينگونه مصلحتها را ببيندند و حاضر باشند براي جلوگيري از پايمال شدن حقوق حتي يك نفر ايستادگي كنند .

عده ای از همجنسگرایان بر این باورند که در شرایط فعلی بهتر است فعالیت ها طوری تنظیم شوند که جنبش  حق خواهی همجنسگرایان به رودررویی مستقیم با حاکمیت کشیده نشود. عمده ترین دلیل آن هم این است که اگر مشکلی برای کسی پیش بیاید هیچ فرد یا ارگان و تشکلی ریسک حمایت و دفاع از دستگیر شدگان را نخواهد کرد. نظر شما در اینباره چیست؟

ن.ب: فكر مي كنم از يك نظر حق با آنهاست. همجنسگرايان بايد بتوانند در وهله ي اول خود را قوي كنند و متشكل شوند. يك نكته ي اساسي در فعاليت همجنسگرايان داخل در اين است كه آنها ناچارند با نام مستعار فعاليت كنند و نمي توانند هويت واقعي خود را آشكار كنند. اين مشكل خود بخود از جنبش هنجنسگرايان يك جنبش زيرزميني مي سازد كه امكان حضور علني را پيدا نمي كند. از سوي ديگر در داخل تا جايي كه من مي دانم بسياري از فعالين يا خود دچار نوعي هموفوبيا هستند و يا اينكه جرات حمايت علني را پيدا نمي كنند. هر چند كه در ميان كسانيكه به ما پيوستند اگر اشتباه نكنم چند نفري از داخل  با نام واقعي خود امضا كردند. به باور من ارتباط ميان همجنسگرايان و جنبش زنان بسيار مهم است. البته در شرايط فعلي كه جنبش زنان شديدا زير ضربه  است ، مشخص است كه چنين همكاري  بصورت علني ممكن نيست، اما ارتباط و حمايت متقابل در اين زمينه بسيار به هر دو كمك خواهد كرد. در دراز مدت اما مطالبه ي حقوق بدون درگيري با قوانين و ساختار حكومت اسلامي ممكن نيست.

وبلاگ نویسی، انتشار مجلات، ایجاد گروه های دوستی محدود و حتی برگزاری  پارتی های دوستانه  و یا گروه های یاهو و امثالهم در اینترنت همه بخشی از فعالیت برای ابراز وجود، دادن آگاهی و کسب اعتماد به نفس و جمع آوری نیرو محسوب می شود. همجنسگرایان این چیزها را برای خود فراهم کرده اند. فکر می کنید در این شرایط کدام برنامه  فعالیتی لازم است که همجنسگرایان به آن روی آورند؟

ن.ب: من همه ي فعاليتهايي را كه شما ذكر كرديد، مثبت مي دانم. فكر مي كنم در پاسخ سوال پيشين به يك امر مهم يعني ارتباط با جنبش زنان اشاره كردم. براي همه شان آرزوي موفقيت مي كنم و اميدوارم كه خود آگاهي و اعتماد به نفس در دوستان همجنسگراي ما آنقدر قوي بشود كه بتوانند بصورت متشكل براي احقاق حقوقشان در جامعه و بطور علني حضور بيايند.

در سال های اخیر رویه حکومت در برخورد با همجنسگرایان تا حدودی تعدیل ( یا عوض) شده. یعنی حکومت از  تعقیب، دستگیری، زندان و شلاق فعال دست برداشته و فقط سکوت اختیار کرده.  تحلیل شما از این تغییر رویه چیست؟

ن.ب: اين سكوت ، سكوتي پايدار نيست و اين تغيير رويه بمعناي تغيير نگاه نيست. چون نگاه حكومت در قوانين آن تبلور يافته است و در اولين فرصت كه فكر مي كنم با سركوب دوباره ي جنبش زنان شاهديم، دوباره اين روند ادامه خواهد يافت. بايد هوشيار بود و در عين حال از تلاش براي تغيير دست برنداشت. جنبش همجنسگرايان مسئوليتي براي تك تك افراد خود وبراي نسلهاي بعدي بر عهده گرفته كه آن را ملزم به هوشياري و تلاشي خستگي ناپذير براي احقاق حقوق انساني مي كند و به جنبش دمكراتيك و سكولار مردم ايران پيوند مي دهد.

اگر روزی همجنسگرایان دست به تشکل در کشور بزنند و با سرکوب و دستگیری از طرف حکومت مواجه شوند، بدون شک جنبش جهانی همجنسگرایان در خارج واکنش  تندی نشان خواهد داد. اما آیا فکر می کنید که در صورت بروز چنین مسئله ای،  مدافعان حقوق بشر و کلا جنبش دمکراسی خواهی کشورمان ( حداقل در خارج) بدفاع از دستگیر شدگان خواهند پرداخت یا نه؟

ن.ب :  در صوتي كه چنين اتفاقي بيفتد، من با اطمينان مي توانم بگويم كه سازمانهاي حقوق بشري ايراني و بسياري از فعالين اجتماعي و سياسي ايراني در خارج به دفاع از همجنسگرايان دستگير شده خواهند پرداخت.

بعضی ها جنبش همجنسگرایان را جنبشی اجتماعی و فرهنگی تعریف می کنند و معتقدند که این جنبش به هیچ وجه نباید وارد سیاست شود، بخصوص که دخالت در سیاست می تواند به حساس تر شدن حکومت و سرکوب شدیدتر منجر شود.   نکات ضعف و قوت این دیدگاه کدامها هستند و چرا؟

ن.ب: فكر مي كنم در اين مورد توضيح داده باشم، اما در تكميل گفته هاي پيشينم باز مي گويم. درست است كه جنبش همجنسگرايان در وهله ي اول يك جنبش اجتماعي و فرهنگي است. اما در كشوري كه ضديت با حق حيات انساني همجنسگرايان درقوانينش نهادينه شده است، دفاع شما از حقوق خودتان به امري سياسي بدل مي شود. همانطور كه مسئله ي حجاب، حقوق زنان و جنبشهاي اجتماعي ديگر در تكامل خود سازندگان شايد مهمترين جنبش سياسي معاصر در ايران بشوند. بدون وجود يك ساختار دمكراتيك، بدون جدايي كامل دين از حكومت ، بدون وجود حق حضور علني بصورت نهاد مدني و جنبش اجتماعي، امكان تحقق خواسته هاي همجنسگرايان و جنبشهاي ديگر اجتماعي صفر است. در همين كشورهاي اروپايي كه ما زندگي مي كنيم، هنوز و پس از سالها مبارزه و روشنگري،  هموفوبيا در اعماق جامعه و گاه بشدت وجود دارد. با كار فرهنگي مي توان روشنگري كرد، اما نمي توان همه ي افراد يك جامعه را قانع كرد. زندگي آزاد همجنسگرايان تنها در حفاظت قانون و ساختاري ممكن شده كه حق حيات، حق ازدواج، حق زندگي مثل هر انسان ديگري را براي آنها برسميت مي شناسد و اين قوانين در جوامع دمكراتيك در نتيجه ي مبارزات خود همجنسگرايان در نتيجه ي شركت گسترده ي آنها در تظاهرات خياباني در نتيجه ي فعاليتهاي علني آنها، در نتيجه ي حمايت تشكلها، شخصيتها، در نتيجه ي روشنگري در مطبوعات بوجود آمده است.

حکومت غیر دمکراتیک چین هم  دهها سال همجنسگرایی را از نتائج » فرهنگ منحط  غرب» می دانست و حتی تا چند سال قبل بطور فعالی به فیلتر کردن و بستن سایت های همجنسگرایان می پرداخت. اما چند سال قبل بیمار و انحرافی بودن همجنسگرایی را از قوانین خود حذف کرد و امروز همجنسگرایی بعنوان یک گرایش جنسی در چین برسمیت شناخته شده. آیا  جمهوری اسلامی ایران همچون  دولت چین از چنان ظرفیت های تحولی برخوردار است که از همجنسگرایی جرم زدایی کند و حقوق همجنسگرایان را برسمیت بشناسد؟ چرا؟

ن.ب: لازم است در مورد چين  و واقعيتها جاري از آن توضيحاتي بدهم. پيش از آن بايد به يك تفاوت عمده ميان حكومت هاي توتاليتر چين و ايران اشاره كنم. حكومت چين عليرغم ديكتاتور بودنش يك حكومت سكولار است كه در آن نهاد دين از نهاد حكومت جداست. حكومت ايران يك حكومت تام گراي ديني است و قرآن و احكام شريعت، احكام پايه اي قانونگذاري را در آن تشكيل مي دهد. نگاه اسلام و قوانين مدني به همجنسگرايي نيز حتما نياز به توضيح مكرر ندارد. بهر صورت همين يك تفاوت كافيست تا پاسخ سوال شما از جانب من منفي باشد. خير، حكومت اسلامي ظرفيت تحول ندارد ، چون قوانينش برگفته از قوانين زميني نيست، بلكه آسماني است و “احكام آسماني“ قابل تغيير نيستند. مورد ديگر كه به چين مربوط مي شود، لازم به توضيح است كه هر چند در چين در آوريل 2001، همجنسگرايي از ليست بيماريهاي رواني خط خورد، اما در زمينه ي روشنگري در اين مورد،  راهها همچنان بسته است. نگاه رسمي و دولتي همچنان نسبت به همجنسگرايي منفي است. موارد بسياري از دستگيري همجنسگرايان همچنان وجود دارد. در مطبوعات در اين مورد سانسور مطلق حكمفرماست. نمايش  فيلمهايي كه موضوع همجنسگرايي دارند، همچنان ممنوع است. تنها امكان همجنسگرايان براي ابراز عقيده كماكان اينترنت است. همچنان بسياري از همجنسگرايان بصورت مخفي و پنهاني زندگي مي كنند. بهر حال اين توضيحات اجمالي را در مورد چين لازم دانستم و در مورد ايران بدلايلي كه برشمردم تحول در قوانين را ناممكن مي دانم.

شرایط، موقعیت، و همچنین توان  نیروی جنبش همجنسگرایان ایران در شرایط فعلی را چگونه ارزیابی می کنید و نقاط قوت و ضعف آن کدامها هستند؟

ن.ب: در اين مورد بدليل عدم حضور در ايران تنها مي توانم به شنيده ها اكتفا كنم. ارزيابي من حتما دقيق نيست. از اينكه مي بينم در ميان همجنسگرايان ما افراد آگاه و بيدار و كسانيكه براي دانستن، توانستن و تغيير فعاليت مي كنند، كم نيستند، بسيار شادمانم و آ ن را  به فال نيك ميگيرم. عناصر آگاهتر اين جنبش در ايجاد اعتماد به نفس و حس همبستگي ميان همجنسگرايان مي توانند نقش مهمي بازي كنند. تمام فعاليتها از ايجاد وبلاگ گرفته تا انتشار نشريات اينترنتي و تلاش براي ايجاد ارتباط متقابل را بسيار مثبت مي دانم. از سوي ديگر يكي از ضعفها را كه در مورد جنبشهاي ديگر نيز صدق مي كند در هژموني طلبي، عدم قاطعيت، كمبود حس همكاري، عدم تشخيص منافع مشترك بعنوان مبناي حركت مشترك، دخالت دادن دعواهاي شخصي در حركت عمومي مي دانم كه مي تواند به اين جنبش ضربه بزند. نكته ي ديگر اينكه اميدوارم اين جنبش بتواند مستقل بماند و اين همان آرزويي است كه در مورد جنبش زنان نيز دارم. منظورم هم مشخصا اجتناب از افتادن دوباره به دام جناحهاي حاكم است كه گهگاه براي “ژست دمكراسي“ نياز به پشتيباني چنين جنبشهايي دارند، اما در نهايت از آنها استفاده ي ابزاري مي كنند، چرا كه منافع نهايي حاكمين در تداوم حكومت ديني است كه تامين مي شود و منافع نهايي جنبشهاي اجتماعي در تغيير و برقراري دمكراسي و جدايي دين از حكومت نهفته است. همراهيهاي مقطعي از موضع  ضعف تنها به حريف قويتر ياري مي رساند.

آیا امضاء کنندگان بیانیه سال گذشته، امسال برنامه خاصی برای روز جهانی مقابله با هموفوبیا دارند؟ خود شما چطور؟

ن.ب: در اين مورد خبري ندارم. اصولا من در يكسال گذشته بدليل مشغوليت شبانه روزي در كار تئاتر و اجراهاي پي در پي و همزمان دو نمايشم بر صحنه در اين زمينه و همچنين در نوشتن مطالب سياسي و اجتماعی  کم کار شده ام. اما اگر دوستان تصمیمی بگیرند و همتی بکنند، حاضرم همکاری کنم.

                                                    =====

امید است که امسال هم با نزدیک شدن روز 27 اردیبهشت،روز جهانی مقابله با هموفوبیا، افراد و گروه های هر چه بیشتری با همجنسگرایان همگام شده،  بطور وسیعی  به محکومیت این پدیده واطلاع رسانی در باره حقوق همجنسگرایان  بپردازند و در تقویت سنت دفاع همه جانبه از حقوق بشر و اصلاح فرهنگ اجتماعی بکوشند.

لینک وبلاگی که بیانیه روشنفکران در دفاع از حقوق همجنسگرایان در آن بچاپ رسیده:

http://www.mahaarticles.blogspot.com/

 برای  اطلاع از اینکه هموفوبیا چیست و چگونه میتوان با آن مقابله کرد به وبلاگ هموفوبیا مراجعه شود:http://homophobia.blogfa.com/  و یا جزوه اطلاعاتی مربوط به هموفوبیا را مستقیم از ایمیل مجله ماها درخواست کرد:

majaleh_maha@yahoo.com 

 برای آشنایی با کارهای هنری و فرهنگی نیلوفر بیضایی به سایت ایشان مراجعه شود:http://www.nbeyzaie.com/

 

  

اتحاد ملی و انسجام اسلامی آقای خامنه ای

مِی 3, 2007

آقای علی خامنه ای امسال را «سال اتحاد ملی و انسجام اسلامی» نام نهاده اند. اما حافظه ی تاریخی ما ایرانیان می گوید که چه بسا ایندو در تقابل با همدیگر هم قرار بگیرند و اگر لازم شود، انسجام اسلامی برای  تسلط خود و ادامه آن، چه بسا که شمشیر هم  برکشد.

اتحاد ملی یعنی ایرانیان بر اساس منافع ملی کشور خود با هم متحد می شوند. معیار چنین اتحادی باور به تقدم عزت و سربلندی کشور و میهن و ایران و ایرانی بر هر چیز دیگر است. در اتحاد ملی، هر هموطنی چه مسیحی، چه یهودی، چه کافر، چه مسلمان، چه کمونیست، چه مشروطه خواه، چه بسیجی، چه همجنسگرا، چه کرد و عرب و فارس و… همه و همه که ایرانی اند و به تقدم گفته شده باور دارند و عمل می کنند، جای می گیرند و تفاوتهای آنان  در باور ( یا بی باوری) به عقاید و ادیان مختلف فرعی است و در صورت نیاز، بخاطر منافع ملی کشور از اعتقادات و باورهای فرعی خود در می گذرند. در چنین اتحادی یک ایرانی مسیحی به ایرانی مسلمان یا کمونیست نزدیکتر است تا به یک مسیحی لبنانی، مصری یا آمریکایی. همینطور یک ایرانی مسلمان اشتراکات پایه ای و مهمتری با یک ایرانی مشروطه خواه یا همجنسگرا احساس می کند تا با یک مسلمان اهل مالزی یا فلسطین. چرا که  منافع ملی مشترک دارند.

انسجام اسلامی اما بمعنای اهمیت و ارجحیت اعتقادات و باور دینی افراد  بر تعلق سرزمینی است. در این انسجام،  احساس همبستگی یک ایرانی مسلمان با یک  افغانی یا عراقی مسلمان قوی تر، مهمتر و اساسی تر از احساس همبستگی او با یک ایرانی بهایی مذهب یا کمونیست است.

آقای سید احمد خاتمی بعنوان یک روحانی در دستگاه حکومت اسلامی، در سخنرانی خود در حرم حضرت معصومه، مؤلفه های اتحاد ملی را اینگونه برای نمازگذاران بیان می کند: «‌از مولفه‌هاى اصلى اتحاد ملى حفظ حريم مقدسات، دين، اهل بيت(ع) و قانون اساسى است.» در این مؤلفه ها هیچی اشاره ای به ایران و ایرانی و منافع ملی نیست  و معیار و پایه و اساس اتحاد ملی همانا  اسلام و دین تعریف می شوند و ایرانیان غیر مسلمان خود بخود حذف می گردند. جالب اینکه اگر کسی اعتراضی بکند  مسئولان و روحانیون مسلمان از جمله آقای سید احمد خاتمی، آنها را » در خط مقدم تفرقه افکنی و پیشگام اختلاف افکنی» معرفی می نمایند. اینکه متولیان حکومتی اینچنین به منافع ملی ما نگاه می کنند از مایه تاسف بودن فراتر می رود. بخصوص که در این 28 ساله عمر حکومت اسلامی بارها شاهد این بوده ایم که بسیاری از اعتقادات و شعائر پایه ای اتحاد ملی ایرانیان را  بی مقدار و کفر آمیز تعریف کرده و خواهان جایگزین شدن آنها با شعائر اسلامی شده اند. آنجا که آقای احمدی نژاد ایجاد تقابل بین ایران و اسلام را توطئه استعمار می خواند، در واقع آدرس عوضی می دهد؛ ایجاد تقابل بین ایران و اسلام  زائیده فکر دشمنان ایران نیست بلکه زائیده عملکرد رهبران مذهبی در این 28 سال گذشته است که  دین اکثریت مردم را همچون اندیشه نئو استماری برای نابودی ارزش های ملی ما بخدمت گرفته اند.

اگر  ادعای تحمیل اسلام به ایران نادرست باشد، مسئولان حکومتی باید توضیح دهند که چرادر این دوره در پی تحمیل  ارزش های اسلامی با زور و چماق بر مردم اند و حق انتخاب مردم را برنمی تابند. یا چرا مسلمانان ملیت های دیگر را بر ایرانی غیر مسلمان ارجح می شمارند.

دفاع از دین و مقدسات یکی از وظایف روحانیون است اما براستی اگر دفاع از دین به قیمت کم رنگ شدن  ایرانیت باشد و اتحاد ملی ما را بخطر اندازد، آنوقت  روحانیون چگونه  جایگاهی اختیار خواهند کرد؟ بی توجهی به شعائر ایران و ایرانی  و ترجیح دین بر ملیت یا برعکس؟ کسی خواهان اهانت به حریم مقدسات( اسلام ویا هر دین دیگری) نبوده و نیست اما آیا  متولیان دین (اسلام) در این کشور، خود به حریم ملی ایران احترام گذاشته اند؟  دشمنی و مخالفت با برگزاری چهارشنبه سوری، تلاش برای حذف عید نوروز از  ایام تعطیلی سال، تحمیل باورهای اسلامی بر ایرانیان غیر مسلمان و… همه با هدف  تسلط هر چه بیشتر دین بر حریم ملی ماست و نشانه تجاوز انسجام اسلامی به اتحاد ملی ما. 

آقای خامنه ای و مسئولان حکومتی باید از خود بپرسند که چرا مخالفت و حتی بدبینی به دین بخصوص  دین اسلام در ایران از زمان  برقراری حکومت اسلامی  شکل عام بخود گرفت و گسترده شد.  دلیلش این است که دین به محدوده های خود قناعت نکرد.و در پی تجاوز به حریم و اتحاد ملی ایرانیان برآمد. بعبارت دیگر متولیان دین آن را با زور و فشار بر جامعه تحمیل کردند و در عمل بر گفته مدعیان تحمیل اسلام بر ایران در گذشته دور صحه گذاشتند. مسئولیت اینکار قبل از همه بر عهده متولیان حاکم دین است و آقای خامنه ای بعنوان رهبر روحانی حکومت.

 اگر این حرف درست نباشد آقای علی خامنه ای و پیروان او باید در عمل نشان دهند که کدامیک را  ارجح می شمارند؛ اتحاد ملی یا انسجام اسلامی را؟ بد نیست آقای خامنه ای و  پیروان او بیاد آورند که در تاریخ این سرزمین، دو بار ایرانیان زیادی مجبور به فرار ازسرزمین خود شده اند؛ یکی در زمان ورود اسلام به ایران و فرار ایرانیان زرتشتی به هند و دیگری در دوره حکومت جمهوری اسلامی و فرار میلیونها ایرانی به اقصی نقاط جهان. آیا این یک امر تصادفی است یا بیان حقیقتی عریان. حکومت رهبری که بخشی از ایرانیان را بجرم انتخاب پوشش مورد علاقه می گیرد و به زندان می اندازد، بخشی را به جرم داشتن عقایدی متفاوت، بخشی را بجرم داشتن گرایش همجنسگرایانه، بخشی را بجرم  درخواست حقوق صنفی خود و….  و علاوه بر آن (بنا به آمار ابولقاسم مختاری عضو کمیسیون اجتماعی مجلس)، 12 میلیون ایرانی، را به زیر خط فقر رانده، نمی تواند پیام آور اتحاد ملی باشد، و انسجام اسلامی که به قیمت تحقیر ایرانی و توهین به تاریخ و مردم این سرزمین باشد، نمی تواند در کنار اتحاد ملی ایرانیان بایستد. بخصوص که همه این بگیر و ببندها با ادعای دفاع از دین و حفظ حریم آن صورت می گیرند. ابخشی از ایرانیان قبل از حکومت اسلامی مسلمان بودند و بعد از آن هم مسلمان خواهند مانداما تلاش برای تحمیل باورها و ارزش های اسلامی به یک جامعه منافع و اتحاد ملی آن جامعه را بخطر می اندازد.

 البته از انصاف نباید گذشت؛ در قربانی کردن منافع و اتحاد ملی به پای باورهای شخصی و گروهی،  ایرانیان مسلمان حاکم، تنها نیستند،  انواع گروهها و احزاب و دسته های سیاسی که حاظر نیستند از تعلقات فرقه ای خود دست شسته و برای  عزت و آزادی ایران متحد شوند هم دست کمی از روحانیون حاکم ندارند.

رابطه ی اخلاق و خشونت

آوریل 27, 2007

زلیخا یک زن بوشهری است. سواد ندارد. در دوازده سالگی شوهرش داده بودند، به مردی که سی سال  بیشتر از عروس سن داشته است.  یکسال بعد اولین فرزند زلیخا، قاسم، متولد می شود و اسم زلیخا برای همیشه از ذهن ها محو می گردد؛ حالا به رسم و زبان محلی بوشهری او را  دی قاسم ( مادر قاسم) و یا ننه قاسم  صدا می کنند. خودش هم اسمش را » فراموش» کرده و خود را دی قاسم می نامد.هشت سال بعد، زلیخا تازه 20 ساله شده که کشتی ( لنج ی ) که شوهرش مسافر او بوده در  بازگشت از کویت غرق و همه مسافران آن طعمه آبزیان دریا می شوند، زلیخا بیوه و سه فرزندش یتیم می شوند. زلیخا با هزار فقر و بدبختی بچه هایش را بزرگ می کند. قاسم، پسر بزرگ زلیخا در 22 سالگی ازدواج می کند و در 28 زنش را طلاق و برای دومین بار ازدواج می کند. دختر و پسر دیگر زلیخا هم هر دو ازدواج کرده اند. زلیخا در 36 سالگی مادر بزرگ می شود و درست در همین سال است که با مردی 50 ساله که زنش را سالها قبل از دست داده، آشنا و گاهی با هم رفت و آمد می کنند.

مدتی نمی گذرد که غروب روزی، دو پسر زلیخا، قاسم و برادرش، به خانه مادر وارد شده و با مشت و لگد آنچنان به جان او می افتند که نگو و نپرس. اما باز خشم اشان فروکش نمی کند و در آخر با میله بزرگی آنچنان به ساق پای او می کوبند که پایش می شکند و زلیخا آنچنان زمین گیر می شود که رختخوابش در هنگام ضرورت مستراح او می شود. 

 دلیل و سبب این عمل وحشیانه را خودتان می توانید حدس بزنید، به اعتقاد این دو پسر، مادرشان  سر پیری با مرد غریبه ای  روی هم ریخته و آبرو و ناموس آنها را بر باد داده است. یعنی احساس و نیاز انسانی زلیخا قربانی تعصباتی می شود که حرف های درگوشی در وهمسایه کلید آن را می زنند. زلیخا محکوم است وهمه چیز را باید در درون خود خفه کند تا » آبرو، حیثیت ، شرف و ناموس» فامیل محفوظ بماند و بعد بعنوان یک زن سنگین و با وقار دارای » ارزش و احترام» دروغینی شود که براستی بی مایه است و زندانبان ابدی  زیباترین احساسات انسانی اوست. 

فرهاد از دوستان صمیمی بندرعباسی است که سالهاست در هلند زندگی می کند. روزی از روزها با زنی بنام کریستین آشنا می شود. کریستین چهل ساله است و با پسر 18 ساله خود تنها زندگی می کند.یک هفته از آشنایی فرهاد و کریستین نگذشته که کریستین فرهاد را به جشن تولد خود دعوت می کند و در همانجا است که فرهاد با پدر و مادر، دو برادر و پسر کریستین آشنا می شود. ساعت 10.5 شب، بعد از پایان مراسم شام، کریستین در جلو همه حاظران  رو به پسرش می گوید که امشب باید تنها در خانه باشی چون  من و فرهاد بیرون می رویم و  من امشب  به خانه برنمی گردم. حاظران از این خبر استقبال و با خنده و شوخی نوید خوردن شیرینی عروسی کریستین و فرهاد را به هم می دهند. ارزش های اخلاقی و ذهنیت فرزندان زلیخا را با ارزش های اخلاقی و ذهنیت فرزند و بستگان کریستین  با هم مقایسه کنیم.  والدین یا برادران کریستین از خود نپرسیدند که چرا خواهرشان با یک مرد غریبه و خارجی خاورمیانه ای سبزه پوست و پناهنده دوست شده و با او بیرون می رود،  شاید هم  در ذهن خود  با مسئله مشکل داشته اند اما عنوان نمی کنند. به این دلیل که در  اعماق ذهن خود باور دارند که کریستین یک انسان مستقل است و حق انتخاب دوست برای خود را دارد و خوشبختی و زندگی خود را آنطور که به مذاقش خوش می آید، سامان می دهد. آبرو و حیثیت خانواده و فامیل به جنسیت کریستین وابسته نیست. و ناموس برای آنها (بدرستی) واژه ی بی مسمائی است.چرا جامعه ما سرکوب احساسات و نیاز های درونی انسانها را ارزش بحساب می آورد؟ ضررهای روانی و عاطفی ناشی از این سرکوب تا چه اندازه به روانشناسی و روحیات خلقی ما آسیب رسانده و عقده هایمان را  ابدی کرده  و تا چه اندازه در روابط ما با کسانی که از ما  قویتر و یا ضعیف تر هستند، تآثیرگذار؟ چرا وقتی  کلمه ی «ناموس» بگوش ما می خورد فورآ مسئله به خواهر، مادر( یا دختری از فامیل) و سکس و رابطه گره می خورد؟ 

خیلی ها شاید فکر کنند که افکار و عقاید امثال فرزندان زلیخا دیگر در این جامعه خریداری ندارند. اما در جامعه ای که مسئولانش  بنا به دیدگاه خود،  زن را گناهکار و عامل بدبختی مرد می دانند و هنوز » گناهی» که حوا مرتکب و اسباب وسوسه آدم شد، را فراموش نکرده و همچنان زنان و دختران را از ابتدائی ترین حقوق شهروندی خود یعنی انتخاب پوشش محروم کرده اند، نمی تواند در خوش خیالی پشت سر گذاشتن خرافات  بسر برد. گیریم که مسئولان، این تجاوز به حقوق شهروندان  را » طرح ارتقای امنیت اجتماعی با محوریت برخورد با بدحجابی» نام نهند. اما خنده دارتر از آن اینکه روزنامه کارگزاران بجای اعتراض به اصل مسئله یعنی بکارگیری خشونت دولتی برای  جا انداختن نوع خاصی از اخلاق،  تیتر می زند که » در اجرای این طرح حقوق شهروندان نباید نقص شود» و  می نویسد: » در هر حال در اجرای طرح ارتقای امنیت اجتماعی بسیاری از افراد عقیده دارند وجود یک مقام قضایی در کنار پلیس ضروری است تا در بعضی مواقع که احتمال تضییق حقوق فردی می رود ضابطین قضایی وارد عمل شوند. البته  قابل ذکر است که در این بین برخی از افسران پلیس با خوشرویی و به نحو مطلوب افراد بدحجاب را ارشاد می کردند که متعاقبآ رضایت و برخورد مناسب شهروندان را بدنبال داشت.» ( بنقل از روزنامه کارگزاران»http://www.kargozaraan.com/Released/86-02-03/201.htm 

امنیت اجتماعی با  تضییق حقوق نیمی از شهروندان جامعه تامین نمی شود. اخلاق اگر برای تثبیت و تداوم خود نیاز به خشونت داشته باشد، ضد اخلاق است.  جامعه ما نیازمند  نگاهی ریشه ای به مسائل است. پاشنه آشیل همه اینها  سکس و مسائل جنسی است. در جوامع  اسکاندیناوی، هلند و دیگر کشورها که مسئله سکس  تا حدودی حل شده، خشونت بمراتب بسیار کم تر از سطح خشونت در کشور ماست.  اگر جامعه شناسان به رابطه بین خشونت و اخلاق مربوط به سکس و جنسیت در سطوح مختلف جامعه ما توجه کنند ، کشف رابطه ایندو کار چندان شاقی نخواهد بود، خشونت نسبت به زنان، همجنسگرایان، خشونت نسبت به شکل پوشش و نمایان بودن موی سر زنان، خشونت نسبت به زنان خیابانی ، دختران فراری، خشونت نسبت، به فیلم سازان، نویسندگان و دیگرانی که این قربانیان را غیر از آنچه منادیان اخلاق رسمی می گویند،  تصویر می کنند. و….به همین سبب همجنسگرایان ( و همینطور زنان و کل اصلاح طلبان فرهنگی) در مبارزات خود باید همه عرصه های خشونت را نمایان سازند و روشنگری های خود  را محدود به عرصه گروهی خویش نکنند. 

دوری گزینی از» قاسم ها» در جامعه، راه حل نیست. باید راههایی جست تا بتوان نوری بر ریشه تفکرات و ارزش های ذهنی آنان و خشونت ناشی ازآن تاباند و از بازتولید اشان جلوگیری کرد. اگر مردم صلح دوست و متنفر از قهر و خشونت در جامعه،  بر خشونت های موجود در همه سطوح چشم بندند و خود را بکوچه علی چپ بزنند، معنی صلح دوستی و تنفر از خشونت را بد فهمیده اند. اعتراض به خشونت و دفاع از حقوق قربانیان آن مترادف بکارگیری قهر و خشونت نمی باشد. سکوت اگردلیل بر  تآئید نباشد، ولی شریط را هم تغییر نخواهد داد. ================================

داستان زلیخا و کریستین واقعی اند و ساخته ذهن نگارنده نیستند، تنها چند اسم جابجا شده اند.

آنچه انسان را انسان می کند

آوریل 19, 2007

آقای محمود ارجمندی نویسنده سایت » سلوک» در کامنتی در تیزبین نوشته بود:«سلام..
توي نت من شايد با كافر…سني يا… بحث كنم اما مطمئن باش با همجنس باز هيچ حرفي ندارم….
خيلي خودتون رو پست كرديد…
حق آدم اين نبود….
. مطمئن باشيد تو ايران خيلي مخالف داريد…عده اي كه حتي باورشون نميشه كه ما ايراني همجنسگرا داشته باشيم.
. اين حق انسان و مقامش نبود. «
 مطلب زیر به بهانه کامنت آقای ارجمندی  و یکی دو ایمیل رد و بدل شده بین ما نوشته شده است. البته آقای ارجمندی دو کامنت تیزبین در سایت خود را حذف کرده. بگذریم. 

بسیاری از انسانها با افکار و عقاید خود خو می گیرند یا بعبارتی  به باورهای خود معتاد می شوند.  کسان زیادی از برخورد و مصاحبت با افراد همفکر و هم عقیده لذت می برند. اما اگر  این کشش تا آنجا فرا روید که ما را به گریز، دوری گزینی و حتی نفرت از مصاحبت و معاشرت با دیگرانی که مثل ما نمی اندیشند و یا احساسی متفاوت از احساس ما دارند، بکشاند، آنوقت خصلت خوگیری به افکار خود، به تعصب فرا می روید،  فکر و اندیشه ای که تاب تحمل دیگران را از ما می گیرد، زندانی است که ما را در چارچوب قفس خود اسیر می سازد.هر انسانی نیازمند مراوده و معاشرت با کسانی است که مثل او نمی اندیشند و یا احساسی متفاوت از احساس او دارند، این گونه مراوده ها به خودشناسی و در نتیجه به احساس رضایت و خوشبختی  خود فرد منتهی می شوند. چرا که با دیدن تفاوتها در دیگران، خصوصیات  و حالات خود را  بهترمی شناسیم. تنها جانواران هستند که از ابد و ازل تا به امروز تنها به  مراوده و معاشرت با  » همنوعان» خود اکتفا کرده اند.  کلید  درک و فهم دیگران همانا گوش دادن به حرف ها و گفته های آنان است. دیگران زمانی صداقت گفتاری و کرداری با ما در پیش می گیرند که برخورد و رفتار ما خالی از پیش داوری و تعصب باشد. پیشداوری، تعصب و نفی در مواجه با دیگران بدین معنا است که ما ارزشی برای حرف های طرف مقابل قائل نیستیم، و بدون آنکه حق دفاع به طرف بدهیم، پیشاپیش او را محکوم کرده ایم. این یعنی تعصب خشک، یعنی خود را صاحب حقیقت کامل و مطلق دانستن. این شیوه مواجه با مخالفان ( از هر جهتی)، قبل از هرچیز امکان رشد خود فرد را را از اومی گیرد؛  او ناشناخته های زیادی دارد اما بر این باور است که  از راز همه چیز آگاه است و دانش او تنها معیار است. بدون شک چنین شخصی عدم درک شدن خود توسط دیگران را تجربه کرده و دلگیر شده اما در مواجه  با دیگرانی که مثل او نیستند، خود دچار عدم تحمل و درک می شود. دیگرانی که مثل ما نیستند لزومآ مخالف یا دشمن ما نیستند.تفاوتهای پوستی، نژادی، اندیشه ای، احساسی، جنسی  و مذهبی به کیفیت و ترقی جامعه می انجامند.  احترام به این تفاوتها و پاسداشت آنها، معیار تمدن و تعالی اندیشه ای جامعه و مردمانش می باشد. فرد و جامعه ای که تفاوتها را بر نمی تابد، قبل از هر چیز خود را محدود می کند و  از همه امکانات  نهفته در درون و پیرامون خود بهره نمی گیرد. با بهبود رفتار خود با دیگران، نه تنها زندگی و جهان را آنگونه که واقعآ هست می بینیم بلکه خود زندگی ما هم دچار تحول می شود. در غیر اینصورت چشمان خود را بر واقعیتها بسته و نقش های خیالی ذهن خود را  که از اعتیاد به اندیشه ای  محدود  نشخوار می کنند را با حقیقت و واقعیت زمینی اشتباهی می گیریم.

هر چیزی که در دیگران اسباب عصبانیت ما می شود، خود وسیله ای است برای کشف محدودیت های فکری و اندیشه ای ما  که راه  شناخت خویشتن خویش ما را هموار می کند. پس بخاطر شناخت خود هم که شده باید تفاوتها را ارج نهیم.هر کسی با کمترین زحمت و حوصله و بدون هیچگونه هزینه ای براحتی می تواند دیگرانی که مثل او نیستند را محکوم  و حکمی در باره آنها صادر نماید، می تواند با آنها » قهر» کند و گریزپای شود. اما معیار تشخص و خرد همانا مهار زدن بر باورهای خود در مواجه با دیگران است و تلاش برای گوش دادن و درک آنان، فارغ از درجه تفاوتهای بینشی و اعتقادی با آنان. خوش و بش کردن و احترام به  همفکران و هم احساسان ( خودی ها) هنر نیست، هنر احترام به دارندگان سلیقه ها، افکار و احساسات متفاوت  است. محکوم کردن به رهایی فکر و اندیشه نمی انجامد، بلکه خود محکوم کننده را هر چه بیشتر به عمق زندان باورهای خود فرو می برد.

افراد متعصب  که اسیر زندان ذهنی مخیله خود هستند، اغلب در مواجه با  تفاوتهای انسانی،  تعصب،  کم بینی و عدم توان خود در درک و تحمل دیگران را با این بهانه که » طرف آدم نیست» ، » ارزش ندارد»،» این دیگر بی اخلاقی است» و امثالهم می پوشانند و هرگز از خود نمی پرسند که چه چیزی من نوعی را از احترام  و درک دیگران باز می دارد، و یا، آیا اندیشه من،  انسان دیگری را از دست یابی به حقوق خود محروم می کند یا نه؟ چنین کسانی در برابر احساس رنج و حرمان انسانهای دیگر مسئولیتی بعهده نمی گیرند، در حالی که رنج و تنهایی دیگران که از بی حقوقی ناشی می شود، اغلب از تسلط اندیشه همین کسان بر جامعه نشآت می گیرد. هر وقت آروز می کنیم که  بتوانیم چیزی را در کسی عوض کنیم، باید به این هم فکر کنیم که آیا این آرزو ی عوض کردن دیگران، بیانگر و علامت بالینی این نیست که چیزی باید در تفکر، رفتار و قضاوت خود ما عوض شود؟ اگر هر کسی بپذیرد که او انسانی است خود ویژه با خصوصیات، احساسات و حال و احوالی خاص خود، آنوقت احترام به ویژه گی، حال و احوالات و خصوصیات دیگران آسان تر می شود. اگر هر کسی به تفاوت های خود با دیگران ارج نهد و این تفاوتها را بخشی از وجود انسانی خود بپذیرد، آنوقت درک و تحمل انسانهای دیگر با خود ویژه گی های متفاوت سهل و آسان می شود. هر آنکس که تاب تحمل دیگری را ندارد، نه خود را شناخته و نه تفاوت های خود را پذیرفته است.

اگر قبل از قضاوت در باره هر موضوعی،  زحمت کسب حداقل اطلاعات و دانش در باره موضوع را ( نه از زبان همفکران خود بلکه از زبان دیگران) بخود بدهیم، آنوقت قضاوت و برخورد بهتری خواهیم داشت.اعلام اینکه ما  این چیزها را می دانیم کافی نیست، گاهی لازم است دانش و آموزه های  ذهن خود را گردگیری کنیم.

 تحمل کردن مترادف درک کردن نیست اما از تعصب، گریز و نفرت از دیگران بهتر است. تحمل کردن دیگران یعنی غلبه بر ترس های درون خود از خصوصیات خود ویژه دیگرانی که مثل ما نیستند. در ابتدای تاریخ بشر، اگر دسته ای از انسانها به دسته ای دیگر بر می خوردند که  زبان، رنگ پوست یا لباس متفاوتی داشتند، جنگ و کشتار و در نتیجه پیروزی یکی بر دیگری حتمی بود. متعصبانی که امروز  علیرغم اینهمه پیشرفت در علم و دانش بشری، در برخورد با » غیر خودی» کماکان حقوقی برای او قائل نمی شوند و چه بسا خواهان کشتن و از بین بردن طرف شوند، دانسته یا نادانسته درس تاریخ را نیاموخته  و همچنان غیر متمدنانه با  دیگران برخورد می کنند. افراد متعصب همیشه به خود حق می دهند که با تندی، پرخاش و بی احترامی  نسبت به عقاید  و باورهای دیگران مواجه شوند اما اگر کسی  همان روش برخورد با اعتقادات و باورهای خودشان در پیش گیرد، داد و فغان بر می آورند که به مقدسات اشان توهین شده. زیاده خواهی صفت افراد متعصب است. زیاده خواهی زیوری نیست که افراد آراسته به دانش و سعه صدر، بگردن خود بیاویزند.یکی از کارکردهای مغز همانا زنده نگه داشتن فرد است. در مواجه با ناشناخته ها، مغز ما را به نوعی جهت و موضع گیری ( منفی) وا می دارد( تعادل منفی). این بدان علت است که مغز » ناشناخته ها» ( افراد با شکل و شمایل متفاوت، اندیشه و افکار نامآنوس، احساس و گرایش جنسی دیگر و…) را بعنوان یک نوع » خطر» دسته بندی می کند تا زمانی که عکس آن ثابت شود. پس در مواجه با » غیر خودی» اولین کار مفز  برانگیختن حس ترس  و مواجه در درون ماست. در هنگام غلبه ترس، ما کمتر مستعد برخورد عاقلانه و سنجیده هستیم و بیشتر به گاردگیری در برابر پدیده جدید متمایل می شویم. این مسئله تا حدود زیادی منفی نگری و خصومت ( بخصوص مذهبیون متعصب) نسبت به همجنسگرایی و حقوق انسانی/ شهروندی همجنسگرایان را توضیح می دهد. خوشبختانه مغز قدرت یادگیری دارد. پس با یادگیری احترام به تفاوتها در دیگران و پذیرش اینکه همه مثل ما نیستند و انسانها دارای رنگ، زبان، پوشش، گرایش جنسی، ملیت، مذهب و فرهنگ های متفاوت هستند، خود بخود بر حس ترس غلبه می کنیم و مغز یاد می گیرد که دیگر آن حس اولیه منفی در برابر ناشناخته ها را در ما برنیانگیزد.

از همان لحظه ای که ما به ارج گذاری تفاوتها رو می آوریم، » غیر خودی» های اولیه، انسانهایی جالب و توانا می شوند که از مصاحبت و معاشرت با آنها لذت می بریم وجهان پیرامون دیگر جهانی پر از دشمن و بدخواه جلوه نخواهد کرد و زندگی هر چه پر رنگ تر و دلپذیرتر می شود.

کسانی که همچنان به عداوت و کینه نسبت به » غیر خودی» ادامه می دهند، خواه ناخواه در خم همان کوچه اول گرفتار خواهند ماند، چه جهان ما بسرعت دگرگون می شود و هر چه توان تحمل و درک دیگران در ما بیشتر شود بهمان اندازه خود را با جهان سازگارتر و زندگی را بر خود آسان تر کرده ایم. بقولی آنچه انسان را انسان می کند همانا قدرت و توان درک و فهم جهان پیرامون خود است و پذیرش انواع تنوعات و تفاوتها.بله آقای ارجمندی، شما می توانید با  » همجنس باز» حرفی نداشته باشید، می توانید محکوم اشان کنید، در برابر حس بی هویتی و بی حقوقی اشان احساس مسئولیت نکنید، خودکشی های همجنسگرایان و درد و رنج آنها را نادیده بگیرید. در  فضای حاکم امروز جامعه اما هیچکدام از اینها نه هنر است و نه هزینه دارد. معیار خرد و انسانیت اما این است که در این وانفسا، بدفاع از حقوق هموطنانی برخیزیم که سنت های غلط اجتماعی/فرهنگی و قوانین حاکم آنها را به حاشیه رانده و نه تنها از نیرو و دانش آنها بهره نمی گیرد بلکه رنج و حرمانی مداوم بر آنها تحمیل می کنند. بله، همجنسگرایان را می گویم.

آدرس سایت محمود ارجمندی:

http://solouk.ir/

گو میشیما، پیشقراول همواروتیک ژاپن

آوریل 9, 2007

جنبش های همجنسگرایان همچون هر جنبش اجتماعی دیگر  نه تنها سازماندهی و تشکیلات بلکه هنر و ادبیات را هم در مبارزات خود بخدمت می گیرند و دایره خرده فرهنگ خود را گسترش می دهند.  هنر همواروتیک بدون شک تآثیر قابل ملاحظه ای در خلاصی همجنسگرایان از احساس ننگ و شرمی که فرهنگ اجتماعی  در طول تاریخ بر همجنسگرایان تحمیل کرده و می کند، داشته است و در مقابله با فشارهای اجتماعی به همجنسگرایان نیرو  و اعتماد می بخشد. 

 یکی از پیشقراوالان همواروتیک آسیا که معروفیت جهانی دارد،  گو میشیما، هنرمند ژاپنی است. گو میشیما در سال 1942 درست یکسال قبل از تولد دوست خود » یوکیو میشیما» (نویسنده معروف ژاپن) در یکی از نواحی توکیو زاده  شد. نام اصلی او سویوشو یوشیدا ( 1 ) است. بعد از پایان دبیرستان، در 18 سالگی وارد ارتش شد، جایی که اولین تماس های جنسی همجنسگرایانه را با همقطاران خود در سربازخانه ها تجربه می کند.

در سال 1945، بعد از شکست ژاپن در جنگ دوم جهانی از ارتش کناره می گیرد.  بعد از جنگ و شکست، در جامعه ژاپن فضایی برای فعالیت انواع گروه ها از جمله گروه های غیرقانونی فراهم می شود؛  فعالان حقوق همجنسگرایان به تکاپو می افتند و در شکل گیری خرده فرهنگ خود شروع به فعالیت می نمایند. درست در همین دوره است که مافیای ژاپن معروف به «یاکوزا» هم رشد می کند و در زندگی شبانه، بارها، محلات خودفروشی زنان، قاچاق و قمار قدرتی به هم می زند.   علیرغم فقر و خرابی ناشی از جنگ دوم جهانی و شکستی که نسیب ژاپن شد،  اما  زندگی گو میشیما  چندان نامساعد نمی شود چرا که توسط یکی از افسران آمریکایی  که دوست همجنسگرای او بود، مورد حمایت مالی قرار می گیرد. پس او همزمان با کناره گیری از ارتش، محافل و بارهای شبانه همجنسگرایان در توکیو را پاتوق خود می کند  و در خرده فرهنگ همجنسگرایان ژاپن که در این دوره رو به شکوفایی بود ، نقش فعالی بعهده می گیرد.  در همین زمان با اعضای مافیای ژاپن  در تماس واقع می شود و تحت تاثیر روش و استیل ظاهری اعضاء آن که با رفتار و برخوردهای «فوق مردانه» و خشن، چهره هایی بی حالت، موی سر کوتاه ( آرایشی معروف به کاکوگاری)، و خالکوبی بدنی زیاده از حد و تا حدودی اغراق آمیز ظاهر می شدند، واقع می شود، که در عکسها و تصاویر هنری که می کشد، منعکس میگردد.

در سال 1955 اولین تماس بین گو میشیما و یوکیو میشیما نویسنده معروف ژاپن  در یک باشگاه ورزشی پرورش بدنی اتفاق می افتد که به دوستی پایداری بین آنها می انجامد. بخصوص که سلیقه و علائق مشترکی با هم دارند؛ هر دو هنرمند، هر دو همجنسگرا، هر دو علاقمند به کاراته، شمشیربازی، بدن سازی، پرورش عضلات خود و ذائقه جنسی مشابه یعنی تمایل جنسی  به مردان پرعضله، تسمه ای، ستبر و قوی. یوکیو میشیما،دوست جدید خود گو میشیما را تشویق می کند که همواروتیک را وارد تصاویر و کارهای هنری خود بکند. گو میشیما از این پیشنهاد استقبال و آن با بکار می گیرد. او حتی به تصاویر آلت های جنسی مردانه رو می آورد که در آن زمان در ژاپن ممنوع بود. دوستی و صمیمیت این گو میشیما و یوکیو میشیما تا بدان حد بود که که گو  برای احترام به یوکیو ، نام خانوادگی میشیما را برای خود بر می گزیند و با اسم مستعار گو میشیما  معروف می شود. جالب اینکه  اسم » یوکیو میشیما» (2) که  معروفترین و مطرح ترین نویسنده ژاپنی بعد از جنگ است، خود یک نام مستعار است که نویسنده در 16 سالگی، گویا در احترام به نام شاعری قدیمی در ژاپن، برای خود انتخاب می کند. اسم اصلی یوکیو میشیما،  کیمیتاکه هیراوکو می باشد. 

در دهه پنجاه و شصت میلادی گو میشیما با کارهای هنری توم فنلادی (3) آشنا می شود و به نقاشیها و تصاویر او  علاقمند می گردد. گو میشیما و توم فنلاندی  از یک نسل هستند و کارهای هنری هر دو تآثیر شگرف مشابهی در شکل گیری یکی از ستون های خرده فرهنگ همجنسگرایی داشته اند.  در سال 1970 ( 1349) یوکیو میشیما به روش هیراکیری یا  هاراکیری ( رسم و شکلی از خودکشی آئینی سامورایی های قدیم) دست به خودکشی می زند. تحت تاثیر همین حرکت، گو میشیما، هاراکیری، شکنجه، درد و خشونت را وارد کارهای هنری خود می کند. در سال 1972 اولین مجله همجنسگرایان ژاپن با نام » بارازوکو» منتشر می شود.  مدت کوتاهی بعد از آن گو میشیما مسئولیت تصاویر و عکس های مجله را بعهده می گیرد ولی فقط در یک شماره با آنها همکاری می کند و در اعتراض به سیاست مجله در انتشار عکس ها و تصاویر » جوانان خوش روی بی خط و خال» خود را کنار می کشد تا در سال 1974 خود مجله جدیدی به اسم «سابو» برای همجنسگرایان منتشر سازد.

 » سابو» سبک و روش خاص خود را انتخاب می کند و تصاویر و عکس های آن همان ایده آلهای  گو و یوکیو میشیما هستند یعنی مردان و پسران همجنسگرای قوی هیکل، مودار، عضلانی، مردانه و ستبر که کمتر دچار موانع ذهنی هستند و تمایلات  همجنس خواهانه خود را بشکل قوی تری ابراز می دارند.

گو میشیما بعنوان یک هنرمند پیشقراول جنبش همجنسگرایان زبانزد محافل همجنسگرایی ژاپن، بخصوص در توکیو می شود. حالا او تابلوهای نقاشی و تصاویری که رسم می کند را به دوستان و اطرافیان خودهدیه و بخشی از آنها را بفروش می رساند.

در پنجم  ژانویه 1988 گو میشیما در اثر یک بیماری کبدی در توکیو در می گذرد. یکسال بعد اولین مجله همجنسگرایان ژاپن » بارازوکو»، همان مجله ای که گو میشیما فقط در یک شماره با آن همکاری کرده بود، یکی از شماره های خود را به زندگی مبارزاتی، کارهای هنری و تلاش های گو میشیما اختصاص می دهد و از زحمات و خدمات او بعنوان پیشقراول همواروتیک جنبش همجنسگرایان ژاپن و آسیا، تجلیل بعمل می آورد. معروفیت گو امروز جهانی است و به میلیونها همجنسگرا در سراسر دنیا که درگیر پذیرش گرایش جنسی خود هستند، نیرو و الهام می دهد.  گفته می شود که گو میشیما بزرگترین کلکسیون تصاویر و عکسهای همواروتیک ژاپن را در خانه خود گردآوری کرده بود که  تا همین امروز بعنوان گنجینه هنری جامعه همجنسگرایان ژاپن از آن نگه داری می شود.

 برای مطالعه در باره زندگی و آثار نویسندگان و هنرمندان همجنسگرا،  ژان کوکتو، آندره ژید، توماس مان، صادق هدایت، لودویک ویتگن اشتاین و گارسیا لورکا به این  وبلاگ فارسی زبان مراجعه کنید:

http://adabvahonar.blogspot.comTsuyoshi Yoshida(1)

(2)- یوکیو میشیما نویسنده نه چندان گمنامی در ایران است. هوشنگ حسامی کتاب » بانو آئویی» را از او ترجمه کرده و فرحناز حائری  کتاب » آوای امواج» او را.


  برای دیدن عکسها و تصاویری از گو میشیما می توان به این لینک مراجعه کرد:http://www.tomoffinlandfoundation.org/foundation/Tom-Of-Finland-Galleries/art-and-artists/Mishima/index.htm 

3- Tom of Finland http://www.tomoffinlandfoundation.org 

این هم آدرس گالری عکسهای توم: http://www.tomoffinlandfoundation.org/foundation/Exhibits/ToF_01_2006_06/index.html و برای دیدن موزه گالری همواروتیک جهان می توان به این آدرس مراجعه کرد:http://www.homoerotimuseum.net/wel.html

قطب نماهای قلابی و معده های فاسد ما

آوریل 2, 2007

 سال 1357 آقای » ب » 16 ساله بوده؛  نه مطالعه زیادی داشته و نه ایران و جهان دیده. سال 1357 و سالهای بعد از آن دوره شور بوده و شرر.، دوره حاکمیت احساس بر عقل و خرد ما ایرانیان. جوانان دسته دسته جذب شعارهای آتشین و احساس برانگیز گروههای انقلابی می شوند، فدائیان خلق، پیکار، راه کارگر، رزمندگان، مجاهدین، جنبش مسلمانان مبارز و… و عده ای هم جذب شعارهای انقلابی و اسلحه بسیج و سپاه پاسداران. در چنین فضایی،  کمتر جوانی بوده که  تعلق سیاسی نداشته. آقای » ب» هم بنا بر رسم روزگار هوادار یکی از گروه های چپ می شود؛ فدائیان. و شعارهای ضد آمریکایی آنها به تار و پودش نفوذ می کنند.

آقای » ب» کارمند ساده وزارت بهداشت و درمان است. بعد از بگیر و ببندهای دهه شصت دیگر تماسی با گروهی که هوادارش بوده نداشته و مسیری که در این سالها طی کرده اند را نمی شناسد. تنها تلفن های گاهگاهی با  یکی از » همرزمان» سابقش در خارج، که او هم دیگر فعالیتی ندارد،  چیزهایی جسته و گریخته می شنود. با اینهمه آقای » ب» همچنان خود را چپ میداند، اما نماز خوان شده، مخالف حکومت است اما  احساسات تند ضد آمریکایی نهفته در جانش از سالهای دور او را بدفاع از » مقاومت» حکومت در برابر آمریکا  می کشاند و مزید بر آن از بن لادن تروریست و متعصب  ضد آزادی هم با همین بهانه مخالفت با آمریکا حمایت میکند. و هنوز هم با گذشت سالهای سال اصطلاحات و جملاتی تحویل می دهد( به دوستان قابل اعتمادش) که خود هم معنی دقیق آنها را نمی داند؛ رویزیونیست، اپورتونیست، راه رشد غیر سرمایه داری، انقلاب کارگری، هوشی مین، امپریالیسم  و…… و خلاصه هنوز که هنوز است ادبیات بیش از دو دهه پیش را بلغور می کند و هر چیز  و هر کس ضد آمریکایی را خوب و قابل ارزش می داند.

اگر نه همه اما  بخشی از جوانانی که امروز تحت عنوان چپ در دانشگاهها و دنیای اینترنت قد علم کرده اند هم تا حدود زیادی از همان آبشخوری تغذیه می کنند که  آقای » ب»،  و تعجیب ندارد که  مخالف لیبرالیسم  باشند و امپریالیسم آمریکا. بدبختی اما اینجاست که چپ های منتشر کنندگان چنین افکاری در سابق که امروز ظاهرآ بر سر عقل آمده و  شعار » مرگ بر امپریالیسم جهانی بسرگردگی امپریالیسم آمریکا» را کنار نهاده و  خود را لیبرال و دمکرات می دانند،  از شنیدن صداهای امثال آقای » ب » بخود می بالند که چپ دوباره در کشور جوانه می زند و مسئولیتی در اصلاح اندیشه های مذهبی / جهان سومی  تنگ نظرانه ی غیر دمکرات و ضد لیبرال این جوانان برای خود قائل نمی شوند.چپ ها  صداقت دارند، بیشترین زحمت ها را می کشند و از خودگذشتگیهای فراوانی بخرج می دهند اما بنا به گفته خودشان مرغی هستند که هم در عزا و هم در عروسی سرشان را می برند. ولی چپ ها هیچوقت از خود نمی پرسند که چرا چنین است و عیب های خود را نمی بینند. بقول دوستی صداقت دال بر درستی و حقانیت نیست، گاهی  همزاد حماقت است.

هنوز هم عده ای حوادث سال های 1356 و 1357  را انقلاب می خوانند، آن را گرامی می دارند و از اینکه مذهبیون در رآس آن قرار گرفتند اظهار تآسف،  و بر» از دست رفتن دست آوردهای انقلاب توسط روحانیون» غصه می خورند اما یادشان می رود که در سال 57 هر نیرویی که در رآس قدرت قرار می گرفت دمکراسی و حقوق بشر برای ملت به ارمغان نمی آورد چه هیچکدام از نیروها از چپ چپ گرفته تا راست راست  به دمکراسی و حقوق بشر اعتقادی نداشتند و هر نیرویی تشنه خون رقیبان سیاسی خود بود. عقل و شناخت حاکم نبود، تنها احساس بود و سر بهوایی.

به میدان آمدن آقای شاپور بختیار در اواخر حکومت پهلوی نمی توانست جلو به بار نشستن طوفان را بگیرد چرا که دیگر خیلی دیر شده بود و حتی اگر  بختیارموفق می شد، مذهب و رهبران مذهبی در آن مرحله آنچنان اتوریته ای گرفته بودند و مذهب آنچنان  به جانها افتاده بود که قدرت هرگونه مانوری  را از او( بختیار) سلب می کرد و مذهبیون و قدرت آنها همچون شمشیر داموکلس بر سر ملک و ملت آویزان می شدند و در چنبره بی قدرتی اسیرش می کردند. باید خیلی قبل از بمیدان آمدن بختیار، کاری می شد، که نشد.

حکومت پهلوی دمکرات نبود ( به شکلی که  ما امروز به دمکراسی نگاه می کنیم) اما معیار و الگوی حکومت پهلوی کشورهای غربی بودند، همان کشورهای غربی که دمکراسی در آنها نهادینه شده، و  چپ و راست های ما امروز همه حسرت آنها را دارند. حکومت پهلوی با مدرن کردن کشور و فرهنگ آن مشکلی نداشت، انتخاب پوشش آزاد بود، بنیانهای اقتصاد، ارتش و ساختار اجتماعی جامعه را به سمتی می برد که همه امروز خواهان آن هستند، در عین حال به غلط در برابر مخالفان سیاسی خود مقاومت می کرد بخصوص زمانی که تعدادی جوان  با اسلحه بمیدان آمدند و با الگوی کوبا، یمن، مغولستان و ویتنام خواستار کمونیستی شدن کشور شدند. تجربه آذربایجان در دهه بیست و همسایگی خرس شمالی اما در آن دوره جنگ سرد بین سرمایه داری و کمونیسم، بدون شک در معادلات سیاسی داخل کشور بدون تآثیر نبود. گفتن اینها به معنای دفاع از همه اقدامات حکومت پهلوی نیست اما برای بیان این واقعیت  است که بهتر و مدرن تر از حکومت پهلوی ( با معیار ایرانی ما) در آن زمان هیچ نیرویی در کشور وجود نداشت که بتواند ما را به سرنوشت بهتری سوق دهد پس هر حرکتی با هر نیرویی  که در آن دوره در چنته ملی خود داشتیم، باز امکان موفقیت نداشت. ریشه و بنیان آن حرکت با هدف سرنگونی حکومت پهلوی محکوم به شکست بود چون  نیروی بهتری برای جانشینی وجود نداشت؛ کمونسیتها دیکتاتوری پرولتاریی می خواستند، لیبرالها و ملیون نیرویی نبودند و آنچه می ماند و میتوانست، نیروی مذهبیون بود که بدست آوردیم. حکومت پهلوی در تضعیف لیبرالها مقصر بود. اما چرا نیروهای دمکرات، لیبرال و طرفدار حقوق بشر ما امروز از چپ و راست و میانه و مشروطه، از همکاری و تقویت صفوف خود باز مانده اند؟ یا چرا با نیروهای مخالف حاکمیت که به  مخالفت بیشتر با لیبرالها و مدن های ما افتخار می کنند، کسی نهیبی نمی زند. تفرقه لیبرالها، دمکراتها و مدرن ها ( جه جپ و جه راست) تنها به ادامه وضع موجود می انجامد، همانطور که نزدیک به سه دهه است که انجامیده. ابتدا باید زمینی برای بازی بدست آورد و بعد نیروها هنر خود در بازی سیاسی برای رسیدن به حداکثرها را بکار گیرند.

تعداد ایرانیان  کشته شده در تمام دوره حکومت پهلوی بسیار کمتر از تعداد ایرانیانی است که از سال 1357 به این طرف کشته شده و  یا آواره گشته اند. با اینهمه رضا شاه  و محمد رضا شاه را با دیکتاتور خون آشام اسم می برند و از  آیت الله خمینی  با عنوان  » آقای خمینی»،  و فراموش می کنند که در دوره حکومت پهلوی  ترکیه و یونان گرفتار دیکتاتوری نظامیان بودند، اسپانیا و پرتقال دمکراسی نداشتند، آمریکای جنوبی و لاتین و مرکزی درزیر چکمه های ارتشیان، اروپای شرقی در چنگال دیکتاتوری کمونیستی و همسایه ما شوروی بود که همه را می خواست ببلعد و ما را به سرنوشت یمن جنوبی و مغولستان دچار کند.

با اینهمه مخالفان حکومت از همکاری و اتحاد با نیروهای طرفدار سلطنت و رضا پهلوی لیبرال،  آزادیخواه و دمکرات و پرورش یافته در دمکراسی غربی طفره می روند یا احساس ترس و «شرم» می کنند ولی در حمایت از اصلاح طلبان آزمایش شده که سر در آخور دارند و برای حفظ آن از جان خود می گذرند، نه ترسی دارند و نه شرمی. مزید بر آن هر گونه حرکت و گفتار خود با دیگر مخالفان لیبرال و دمکرات را طوری تنظیم می کنند که به این امامزادها و طرفدارانشان برنخورد.

میلیونها جوان در کشور برای رسیدن به آرزوهای خود له له می زنند و خواستار تغییراتی اساسی، اما  بساط انجمنها و گروهها و تشکلات مدنی و حقوقی بشری در کشورهمچنان راکد است و صف اعتراضات و تجمعات محدود. همه خواسته دارند اما برای تحقق خواسته های خود از هرگونه حرکتی و پرداخت هزینه ابا دارند.

کشور نروژ جزئی از کشور سوئد بود اما در اوائل قرن گذشته  بدون هیچ جنگ و خونریزی استقلال خود را گرفت و از زمان جدا شدن نروژ از سوئد تا به امروز، دوستی نروژی ها و سوئدی ها مایه رشک هر ملتی است. دریای بین فرانسه و انگلیس را فرانسویان دریای مانش می نامند و انگلیسیان کانال انگلیس، اما نه دعوایی با هم دارند و نه تیره گی روابط دیپلماتیک،  اسپانیا و انگلیس بهترین روابط را با هم دارند و این درحالی است که بریتانیا هنوز بخش کوچکی ازخاک اسپانیا، جبل اطارق، را در دست خود نگه داشته. حال به دعوای عرب و عجم خودمان نگاه کنیم و چه  سرو صدایی که برای نام خلیج فارس براه می اندازیم و احساسات ناسیونالیستی امان گل می کند اما در برابر به باد دهندگان کشور و منافع ملی امان، لنگ می اندازیم و اصلاح طلب می شویم. کاتولیک ها و پروتستانها در ایرلند شمالی سالها با اسلحه به کشتن هم پرداختند اما  در نهایت با هم به گفتگو نشستند و  خشونت در کشور خود را بپایان بردند. دمکرات ها و جمهوریخواهان آمریکایی هر چقدر با هم اختلاف داشته باشند اما بر سر منافع ملی کشور خود براحتی به توافق می رسندف همین امر در مورد نیروهای چپ و راست هر کشور دیگری صدق می کند. چرا ما ایرانیان دعوای سیاسی امان به کینه شتری می ماند. کینه ما ایرانیان نسبت به هم  از کجا ریشه می گیرد که رسیدن به  هرگونه توافق ملی و آشتی با هم بر سر منافع کشورمان را از ما سلب می کند. بدون شک این کینه  نه مدرن است و نه بدردبخور و ریشه هاش را باید در سنت  و نگاه مذهبی جهان سومی خودمان جستجو کنیم، گو اینکه ادعای مدرن بودن داشته باشیم و فریاد برآوریم که دمکراسی و حقوق بشر می خواهیم اما در عمل نه دمکرات هستیم و نه  حقوق مخالفان خود را برسمیت می شناسیم. مخالفان در برخورد با همدیگر حداکثرها را می جویند اما در برخورد با حاکمیت اصلاح طلب می شوند و به کمترین ها قناعت می کنند. جمهوری یا پادشاهی درد امروز ما نیست، از قضاء هر دو را تجربه کرده ایم. باید بر سر محتوا توافق کرد و انتخاب نوع نظام را به دوره ای واگذار کرد که مردم خود در رفراندمی آزاد بتوانند تصمیم بگیرند.

آرزوها و شعارها هرچقدرکه منطقی و عقلانی باشند اما اگر زمینه ای برای تحقق نداشته باشند،  به رؤیا می مانند. باید دید چی داریم، در چه شرایطی هستیم و  بر سرحداقل هایی که میتوانیم بدست آوریم و بهبودی در حالمان بوجود می آورند را حتی اگر ایده آل نباشند، به توافق رسید.

حکومت  و روحانیون را نمی توان ملامت کرد که ایران را قربانی منافع مذهب خود کرده اند هر آنگاه که اندیشه های دگم مخالفان حکومت که آنها را از با هم بودن برحذر می دارند هم بهمان اندازه مذهبی مآب اند و آنچنان  برای حاملان آنها مقدس  باشند که حاظرند  منافع کشور را نادیده بگیرند اما از ایده های خود نگذرند. ایده و افکاری که بدرد  آزادی و سعادت ملت و کشوری بکار نیایند، را باید دور ریخت.

بخشی از بی تفاوتی سیاسی مردم و بی حوصله گی آنها اگر از تبلیغات حاکمیت باشد اما بخشی از آن ناشی از نبودن بدلیلی است که بتوان با آن نوایی بر طبل جانها زد.

 تاریخ و آیندگان تنها حکومتیان را محکوم نخواهند کرد که چه بر سر  ایران و ایرانی آوردند، بلکه این سئوال که چرا خود ایرانیان و بخصوص  فعالان سیاسی پرمدعای این دوره هیچ کاری نکردند و همچنان بر طبل جدایی ها کوبیدند را مطرح وآنها را به همان اندازه مسئول  سرنوشت تلخ کشور و ذلت ملت در این دوره خواهد شناخت. امثال آقای » ب» در میان ملت ما فراوانند، اما با التقاط های فکری خود نه می توانند پیام آور آزادی باشند و نه قادرند خود را از مخمصه ای که در آن گرفتارند نجات دهند.

معده ملی ما براستی که فاسد است  و به داروهای تلخ نیاز دارد. قطب نماهای ما هم جعلی اند یا کهنه و از کار افتاده. سال تازه ای آغاز کرده ایم و در سیزده بدر از خانه هایمان بیرون زدیم. باشد رخوت و سستی را از خود دور کنیم، نحوست افکار و روش های  کهنه را دور بیندازیم و سال جدید با  گاهی نو و طرحی تازه به میدان بیائیم و بیش از این ملت خود را از شادی و پرواز محروم نکنیم.

====

مؤخره: امیدوارم خواننده این فکر را نکند که نگارنده طرفدار این یا آن شکل حکومت است. هدف پراداختن به اهمیت نزدیکی و همکاری همه نیروهای مدرن، دمکرات، حقوق بشری و آزادیخواه است، چه مذهبی  چه غیر مذهبی، چه طرفدار جمهوری و چه خواهان مشروطه، چه سوسیالیست و چه لیبرال.